متعجرد

متعجس

متعجل

متعجن

متعجنه

متعجه

<hr> مترادف متعدد : گوناگون، متنوع، مختلف، بس، بسیار، بی شمار، عدیده، کثیر، وافر <hr> برابر پارسی : انبوه، بسیار، بیشمار، فراوان، پرشمار

مترادف متعدد : گوناگون، متنوع، مختلف، بس، بسیار، بی شمار، عدیده، کثیر، وافر برابر پارسی : انبوه، بسیار، بیشمار، فراوان، پرشمار

متعدد

<hr> مترادف متعدی : متجاسر، متجاوز، جفاپیشه، خاطی، ستمگر، ظالم، غیرلازم <hr> متضاد متعدی : لازم <hr> برابر پارسی : ستمگر، زورگو، آزاردهنده

مترادف متعدی : متجاسر، متجاوز، جفاپیشه، خاطی، ستمگر، ظالم، غیرلازم متضاد متعدی : لازم برابر پارسی : ستمگر، زورگو، آزاردهنده

متعدی

متعدیه

متعذب

متعذبه

<hr> مترادف متعذر : پوزش خواه، عذرخواه، معذور، بهانه ساز، دشوار، سخت، صعب، محال

مترادف متعذر : پوزش خواه، عذرخواه، معذور، بهانه ساز، دشوار، سخت، صعب، محال

متعذر

متعذل

متعرب

متعربه

متعرج

متعرر

متعرز

متعرس

متعرش

<hr> مترادف متعرض : اعتراضگر، پاپی، مزاحم، متذکر، یادآور، متجاوز، متعدی <hr> برابر پارسی : پرخاشجو، ستیزگر

مترادف متعرض : اعتراضگر، پاپی، مزاحم، متذکر، یادآور، متجاوز، متعدی برابر پارسی : پرخاشجو، ستیزگر

متعرض

متعرف

متعرق

متعزب

<hr> مترادف متعزز : گرامی، عزیز، ارجمند، نادر، کمیاب، پربها، ارزشمند، قیمتی

مترادف متعزز : گرامی، عزیز، ارجمند، نادر، کمیاب، پربها، ارزشمند، قیمتی

متعزز

متعزق

متعزل

متعزی

متعس

<hr> مترادف متعسر : دشوار، سخت، صعب، مشکل <hr> متضاد متعسر : سهل، میسر

مترادف متعسر : دشوار، سخت، صعب، مشکل متضاد متعسر : سهل، میسر

متعسر

متعسره

متعسعس

<hr> مترادف متعسف : گمراه، منحرف، بیدادگر، ستمکار، ستمگر، ظالم <hr> متضاد متعسف : دادگر، عادل

مترادف متعسف : گمراه، منحرف، بیدادگر، ستمکار، ستمگر، ظالم متضاد متعسف : دادگر، عادل

متعسف

متعسق

متعسقر

متعسن

متعشب

متعشق

متعشم

متعشی

<hr> مترادف متعصب : خشک، خشک اندیش، فناتیک، قشری، قشری مسلک، غیرتمند، غیرتی، مدافع <hr> برابر پارسی : پی ورز، خشک سر، خشکمغز، ستیهنده، کوردل

مترادف متعصب : خشک، خشک اندیش، فناتیک، قشری، قشری مسلک، غیرتمند، غیرتی، مدافع برابر پارسی : پی ورز، خشک سر، خشکمغز، ستیهنده، کوردل

واژه های حرف "م" - لغت نامه دهخدا