متعطله

متعطی

<hr> مترادف متعظ : پندپذیر، موعظه پذیر، پندنیوش، حرف شنو، نصیحت شنو <hr> متضاد متعظ : پندناپذیر، غیرمتعظ

مترادف متعظ : پندپذیر، موعظه پذیر، پندنیوش، حرف شنو، نصیحت شنو متضاد متعظ : پندناپذیر، غیرمتعظ

متعظ

متعظم

متعفج

متعفر

متعفف

<hr> مترادف متعفن : بدبو، عفن، گندیده، گند <hr> متضاد متعفن : خوشبو، معطر <hr> برابر پارسی : گندیده، بدبو، بویناک

مترادف متعفن : بدبو، عفن، گندیده، گند متضاد متعفن : خوشبو، معطر برابر پارسی : گندیده، بدبو، بویناک

متعفن

متعفی

متعقب

متعقد

متعقف

متعقل

متعقم

<hr> مترادف متعلق : متصل، مرتبط، منتسب، مربوط، خویشاوند، منسوب، وابسته، خویش <hr> برابر پارسی : از آن، وابسته، پیوسته

مترادف متعلق : متصل، مرتبط، منتسب، مربوط، خویشاوند، منسوب، وابسته، خویش برابر پارسی : از آن، وابسته، پیوسته

متعلق

<hr> مترادف متعلقات : توابع، ضمایم، لواحق، وابستگان، وابسته ها

مترادف متعلقات : توابع، ضمایم، لواحق، وابستگان، وابسته ها

متعلقات

<hr> مترادف متعلقان : وابستگان، خویشان، کسان، اقوام، متعلقین، اقارب

مترادف متعلقان : وابستگان، خویشان، کسان، اقوام، متعلقین، اقارب

متعلقان

<hr> مترادف متعلقه : زن، همسر، زوجه، خانم

مترادف متعلقه : زن، همسر، زوجه، خانم

متعلقه

متعلقین

متعلل

<hr> مترادف متعلم : آموزنده، دانش آموز، تلمیذ، دانشجو، شاگرد، طلبه، متلمذ <hr> متضاد متعلم : معلم <hr> برابر پارسی : شاگرد، آموزنده، ادب آموز

مترادف متعلم : آموزنده، دانش آموز، تلمیذ، دانشجو، شاگرد، طلبه، متلمذ متضاد متعلم : معلم برابر پارسی : شاگرد، آموزنده، ادب آموز

متعلم

متعلمین

متعلی

متعمج

متعمد

متعمدا

متعمداً

متعمرط

متعمس

متعمق

متعمل

متعمم

متعمن

متعناا

متعنت

متعند

متعنف

متعنک

متعنی

<hr> مترادف متعه : صیغه، نکاح موقت <hr> متضاد متعه : ازدواج

مترادف متعه : صیغه، نکاح موقت متضاد متعه : ازدواج

متعه

متعهت

<hr> برابر پارسی : پایبند، پذیرنده، هم آوا

واژه های حرف "م" - لغت نامه دهخدا