محابل

محابه

محابیب

محات

محاتنه

محاته

محاج

محاجات

محاجاه

محاجر

محاجزه

محاجف

محاجفه

محاجم

محاجن

<hr> مترادف محاجه : خصومت، خصومت ورزی، دشمنی، استدلال، برهان، جدل، مباحثه، حجت آوردن، دلیل آوردن، استدلال کردن، خصومت ورزیدن

مترادف محاجه : خصومت، خصومت ورزی، دشمنی، استدلال، برهان، جدل، مباحثه، حجت آوردن، دلیل آوردن، استدلال کردن، خصومت ورزیدن

محاجه

محاح

محاد

محادثات

<hr> مترادف محادثه : تکلم، سخن گویی، بایکدیگر تکلم کردن، بایکدیگرسخن گفتن

مترادف محادثه : تکلم، سخن گویی، بایکدیگر تکلم کردن، بایکدیگرسخن گفتن

محادثه

محادلت

محادله

محاده

محادیک

<hr> مترادف محاذات : محاذی، مقابل، موازات، هم پا <hr> برابر پارسی : رودررویی

مترادف محاذات : محاذی، مقابل، موازات، هم پا برابر پارسی : رودررویی

محاذات

محاذاه

محاذره

<hr> مترادف محاذی : روبرو، رویارو، مقابل، موازی

مترادف محاذی : روبرو، رویارو، مقابل، موازی

محاذی

محاذیر

محار

محارات

<hr> مترادف محارب : پیکارگر، جنگاور، جنگجو، جنگی، رزم آور، رزم پوش، مبارز، متحارب، منازع، نبردآزما ، ستیزه جو، یاغی علیه حکومت اسلامی <hr> متضاد محارب : مصلح <hr> برابر پارسی : جنگجو، رزمجو، پیکارجو

مترادف محارب : پیکارگر، جنگاور، جنگجو، جنگی، رزم آور، رزم پوش، مبارز، متحارب، منازع، نبردآزما ، ستیزه جو، یاغی علیه حکومت اسلامی متضاد محارب : مصلح برابر پارسی : جنگجو، رزمجو، پیکارجو

محارب

محاربات

محاربت

<hr> مترادف محاربه : آرزم، پرخاش، پیکار، جنگ، حرب، رزم، ستیزه، کشتار، نبرد <hr> متضاد محاربه : صلح، آشتی <hr> برابر پارسی : جنگ

مترادف محاربه : آرزم، پرخاش، پیکار، جنگ، حرب، رزم، ستیزه، کشتار، نبرد متضاد محاربه : صلح، آشتی برابر پارسی : جنگ

محاربه

محاربی

محارث

محارد

محارده

محارز

محارزه

<hr> مترادف محارست : پاسداری، حراست، حفظ، محافظت، مراقبت، مواظبت، نگهبانی، نگهداری

مترادف محارست : پاسداری، حراست، حفظ، محافظت، مراقبت، مواظبت، نگهبانی، نگهداری

محارست

محارشه

محارضه

محارف

محارفه

محارقه

<hr> مترادف محارم : آشنایان، دمسازان، رازداران ، محرم ها، منسوبین <hr> متضاد محارم : بیگانگان، نامحرمان <hr> برابر پارسی : نزدیکان، خویشان

مترادف محارم : آشنایان، دمسازان، رازداران ، محرم ها، منسوبین متضاد محارم : بیگانگان، نامحرمان برابر پارسی : نزدیکان، خویشان

واژه های حرف "م" - لغت نامه دهخدا