وانکونتن

وانگرستن

وانگریستن

وانگه

<hr> مترادف وانگهی : ازاین گذشته، بعلاوه، وانگه

مترادف وانگهی : ازاین گذشته، بعلاوه، وانگه

وانگهی

وانی

وانیه

<hr> مترادف واه : آوخ، افسوس، وای، شگفتا، عجب، عجبا

مترادف واه : آوخ، افسوس، وای، شگفتا، عجب، عجبا

واه

واه واه

واها

واهاً

<hr> مترادف واهب : بخشنده، سخاوتمند، سخاوت پیشه، سخی، عطاپیشه، کریم، معطی، وهاب

مترادف واهب : بخشنده، سخاوتمند، سخاوت پیشه، سخی، عطاپیشه، کریم، معطی، وهاب

واهب

واهب الصور

واهب العطایا

واهبه

واهج

واهس

واهش

واهشتن

واهشی آمده

واهشی امده

واهف

واهله

واهلیدن

واهم

واهم آمدن

واهم آوردن

واهم امدن

واهم اوردن

واهم جسته

واهم پیوستن

واهما

واهماً

<hr> مترادف واهمه : اضطراب، باک، بیم، ترس، تشویش، خوف، رعب، محابا، وحشت، هراس <hr> برابر پارسی : ترس، بیم، هراس، نگرانی

مترادف واهمه : اضطراب، باک، بیم، ترس، تشویش، خوف، رعب، محابا، وحشت، هراس برابر پارسی : ترس، بیم، هراس، نگرانی

واهمه

واهمه داشتن

واهمه پرست

<hr> برابر پارسی : هراسیدن

واهمه کردن

واهن

واهنه

<hr> مترادف واهی : بی اساس، بیهوده، پوچ، خیالی، سست، ضعیف، فرضی، موهوم <hr> متضاد واهی : حقیقی، واقعی <hr> برابر پارسی : سست، بی بنیاد، پوچ

مترادف واهی : بی اساس، بیهوده، پوچ، خیالی، سست، ضعیف، فرضی، موهوم متضاد واهی : حقیقی، واقعی برابر پارسی : سست، بی بنیاد، پوچ

واهی

واهی العری

واهیه

واو

واوات

واوی

<hr> مترادف واویلا : افسوس، دریغا، وااسفا، واحسرتا، هیهات <hr> برابر پارسی : شیون کنان

مترادف واویلا : افسوس، دریغا، وااسفا، واحسرتا، هیهات برابر پارسی : شیون کنان

واژه های حرف "و" - لغت نامه دهخدا