وجاله

وجاه

<hr> مترادف وجاهت : جمال، حسن، خوشگلی، زیبایی، صباحت، قشنگی، مقبولی، پذیرش عام، مقبولیت <hr> متضاد وجاهت : زشتی <hr> برابر پارسی : زیبایی، خوشگلی، خوبرویی

مترادف وجاهت : جمال، حسن، خوشگلی، زیبایی، صباحت، قشنگی، مقبولی، پذیرش عام، مقبولیت متضاد وجاهت : زشتی برابر پارسی : زیبایی، خوشگلی، خوبرویی

وجاهت

وجاهه

<hr> مترادف وجب : بدست، شبر <hr> برابر پارسی : وژه

مترادف وجب : بدست، شبر برابر پارسی : وژه

وجب

وجب کردن

وجبات

وجبان

وجبه

وجج

وجح

<hr> مترادف وجد : انبساط، ذوق، سرور، شعف، شور، شوق، شیفتگی، فرح <hr> برابر پارسی : شادمانی، خوشی، خرسندی

مترادف وجد : انبساط، ذوق، سرور، شعف، شور، شوق، شیفتگی، فرح برابر پارسی : شادمانی، خوشی، خرسندی

وجد

وجد کردن

<hr> مترادف وجدان : درون، ضمیر، شعور، تدین <hr> برابر پارسی : آوای درونی، بینش، فرجاد

مترادف وجدان : درون، ضمیر، شعور، تدین برابر پارسی : آوای درونی، بینش، فرجاد

وجدان

وجدانیات

وجدی خراسانی

وجدی هندوستانی

وجذ

وجذان

وجر

وجراء

وجره

وجرگر

وجری

وجز

وجزه

وجس

وجسان

وجع

وجعاء

وجعات

وجعه

وجعون

وجعی

وجف

وجل

وجلات

وجله

وجلون

وجم

وجمه

وجن

وجناء

وجنات

وجنتین

وجنه

وجنک

<hr> مترادف وجه : چهره، رخ، رخسار، روی، صورت، جور، روش، شکل، طریق، طریقه، طور، منوال، نمط، وضع، بودجه، پول، دینار، سرمایه، مبلغ، نقدینه، جانب، سمت، سو، طرف، حالت، دلیل، سبب، علت <hr> برابر پارسی : روی، رویه، زمینه، پول، سویه

مترادف وجه : چهره، رخ، رخسار، روی، صورت، جور، روش، شکل، طریق، طریقه، طور، منوال، نمط، وضع، بودجه، پول، دینار، سرمایه، مبلغ، نقدینه، جانب، سمت، سو، طرف، حالت، دلیل، سبب، علت برابر پارسی : روی، رویه، زمینه، پول، سویه

وجه

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "و" - لغت نامه دهخدا