صفحه اصلی
لغت نامه دهخدا
واژه های حرف "ک" - لغت نامه دهخدا
کار پیش رفتن
کار چاق کردن
کار چراغ خلوتیا
کار چراغ خلوتیان
کار چوب
کار چوبی
کار چون زر شدن
کار چون زر کردن
کار چون نگار شد
کار چون نگار شدن
کار کردن
کار کشیدن
کار کفتر
کار کفو
کار کنی
کار گذار
کار گذاردن
کار گذاری
کار گذاشتن
کار گذشته
کار گرفتن
کار گره شدن یا
کار گره شدن یا بودن
کار گشودن
کار گل
کار یکرو کردن
کار یگری
کارآزمای
کارآزمایی
کارآزمود
کارآزموده
کارآزمودگی
کارآسی
کارآشوبی
کارآفرین
کارآمد
کارآمدنی
کارآمده
کارآمدگی
کارآموز
کارآموزی
کارآور
کارآگاه
کارآگاهی
کارآگه
کارآگهی
کارا
کارات
بیشتر