دانشنامه آزاد فارسی

تایید اعتبار

<hr> برابر پارسی : هایستن

تایید کردن

تاییدی فرزانه

تاییدی پرویز

تاییس

تاییه ابن فارض

تاییه عبدالرحمان جامی

<hr> مترادف تب : الم، تاب، درد، شور وهیجان همگانی

مترادف تب : الم، تاب، درد، شور وهیجان همگانی

تب

تب افتی

تب بر

تب برفکی

تب خون ریزی دهنده

تب دره ریفت

تب دنگ

تب راجعه

تب روماتیسمی

تب زرد

تب سنگر

تب طلا در کالیفرنیا

تب طوطی

تب غده ای

تب لاسا

<hr> برابر پارسی : تب شیر

تب مالت

تب مواج

تب نوبه

تب پس از زایمان

تب کیو

تب یونجه

تبائین

<hr> مترادف تبادر : پیشی، تعجیل، سبقت، شتاب، پیشدستی کردن، شتافتن، عجله کردن، پیشی گرفتن، سبقت گرفتن

مترادف تبادر : پیشی، تعجیل، سبقت، شتاب، پیشدستی کردن، شتافتن، عجله کردن، پیشی گرفتن، سبقت گرفتن

تبادر

تبادل لایحه

تبادل گاز

تبادل یونی

تبادکانی تاج الدین

<hr> مترادف تبارشناسی : شجره شناسی، علم الانساب، علم انساب

مترادف تبارشناسی : شجره شناسی، علم الانساب، علم انساب

تبارشناسی

تبارشناسی اخلاق

تبارشناسی خدایان

تباشیر

تبالدی رناتا

<hr> مترادف تبانی : توطئه، دسیسه، توطئه گری، دسیسه چینی، ساخت وپاخت، توافق پنهانی، هم دستی <hr> برابر پارسی : نهان پیمانی، ساخت و پاخت، سازش

مترادف تبانی : توطئه، دسیسه، توطئه گری، دسیسه چینی، ساخت وپاخت، توافق پنهانی، هم دستی برابر پارسی : نهان پیمانی، ساخت و پاخت، سازش

تبانی

<hr> مترادف تباهی : بدی، ردائت، فتنه، فساد ، خرابی، ویرانی ، انهدام، خسار، عنت، نابودی، نیستی، هدم، آشفتگی، پریشانی، نابسامانی <hr> متضاد تباهی : نیکی، آبادی، عمران

مترادف تباهی : بدی، ردائت، فتنه، فساد ، خرابی، ویرانی ، انهدام، خسار، عنت، نابودی، نیستی، هدم، آشفتگی، پریشانی، نابسامانی متضاد تباهی : نیکی، آبادی، عمران

تباهی

<hr> مترادف تباین : اختلاف، تفاوت، تمایز، توفیر، جدایی، دوگانگی، فرق، مغایرت <hr> متضاد تباین : تماثل <hr> برابر پارسی : از هم دوری

مترادف تباین : اختلاف، تفاوت، تمایز، توفیر، جدایی، دوگانگی، فرق، مغایرت متضاد تباین : تماثل برابر پارسی : از هم دوری

تباین

تبت

تبت سوره

تبت هنر و معماری

<hr> مترادف تبتل : دنیاگریزی، از جهان بریدن، از مردم بریدن، اعراض از عالم، ترک ازدواج کردن، انقطاع از دنیا و مردم

مترادف تبتل : دنیاگریزی، از جهان بریدن، از مردم بریدن، اعراض از عالم، ترک ازدواج کردن، انقطاع از دنیا و مردم

واژه های حرف "ت" - دانشنامه آزاد فارسی