دانشنامه آزاد فارسی

حبیب اباد برخوار شهر

حبیب الاسلام

حبیب الله خان افغان

حبیب الله رشتی

حبیب بن مظاهر

حبیب قندهاری

حبیب نجار

حبیبی امامعلی

حبیبی امیل

حبیبی برگشادی

حبیبی بشارالدین یوسف

حبیبی حسن

حبیبی سروش

حبیبی شهلا

حبیبی عبدالحی

حبیبی محمدنبی

حبیبی نجف قلی

حبیبی گلپایگانی مصطفی

حبیش بن اعسم

حبیش تفلیسی

حتشپ سوت

حتوساس

<hr> مترادف حتی : تا، تا اینکه، حتا، ولو، هم <hr> برابر پارسی : تا، تا آنجاکه، با این که، تا انجا که، تا جایی که، هتا، هرچند

مترادف حتی : تا، تا اینکه، حتا، ولو، هم برابر پارسی : تا، تا آنجاکه، با این که، تا انجا که، تا جایی که، هتا، هرچند

حتی

حتی فیلیپ خوری

<hr> مترادف حج : زیارت، زیارت کعبه، آهنگ، حرکت، قصد، آهنگ کردن، قصد کردن، به زیارت رفتن، با دلیل غلبه کردن

مترادف حج : زیارت، زیارت کعبه، آهنگ، حرکت، قصد، آهنگ کردن، قصد کردن، به زیارت رفتن، با دلیل غلبه کردن

حج

حج سوره

<hr> مترادف حجاب : برقع، پوشش، جلباب، چارقد، چارق، چاروق، روسری، روی بند، ستر، مقصوره، نقاب، پرده، غشا، حایل | پرده داران، حاجیان، حاجب ها، دربانان <hr> برابر پارسی : پوشش، پرده، پردَک

مترادف حجاب : برقع، پوشش، جلباب، چارقد، چارق، چاروق، روسری، روی بند، ستر، مقصوره، نقاب، پرده، غشا، حایل | پرده داران، حاجیان، حاجب ها، دربانان برابر پارسی : پوشش، پرده، پردَک

حجاب

حجاج بن ارطاه نخعی کوفی

حجاج بن یوسف بن مطر

حجاج بن یوسف ثقفی

<hr> مترادف حجار : سنگتراش، سنگ بر <hr> برابر پارسی : سنگ تراش

مترادف حجار : سنگتراش، سنگ بر برابر پارسی : سنگ تراش

حجار

<hr> مترادف حجاری : سنگ بری، سنگ تراشی، پیکرتراشی

مترادف حجاری : سنگ بری، سنگ تراشی، پیکرتراشی

حجاری

حجاریان سعید

حجاریان محسن

حجاز

حجازی بنفشه

حجازی خاطره

حجازی رضا

حجازی فخرالدین

حجازی فواد

حجازی محمد

حجازی ناصر

<hr> مترادف حجامت : خون گیری، رگ زنی، فصد <hr> برابر پارسی : بادکش کردن

مترادف حجامت : خون گیری، رگ زنی، فصد برابر پارسی : بادکش کردن

حجامت

حجامت خشک

<hr> مترادف حجب : آزرم، حیا، شرم، کم رویی <hr> متضاد حجب : گستاخی <hr> برابر پارسی : شرم، کمرویی

مترادف حجب : آزرم، حیا، شرم، کم رویی متضاد حجب : گستاخی برابر پارسی : شرم، کمرویی

حجب

<hr> مترادف حجت : استدلال، برهان، بینه، دلیل، سند، مدرک، انگیزه، سبب، موجب، حکم، فتوا، پیشوا، رهبر، زعیم، هادی <hr> برابر پارسی : گواه، فرنود، برهان

مترادف حجت : استدلال، برهان، بینه، دلیل، سند، مدرک، انگیزه، سبب، موجب، حکم، فتوا، پیشوا، رهبر، زعیم، هادی برابر پارسی : گواه، فرنود، برهان

واژه های حرف "ح" - دانشنامه آزاد فارسی