دانشنامه آزاد فارسی

وسط حد

وسطا

وسطی بازی

وسل کاسپار

وسلی جان

وسلی چارلز

وسلینگ

وسمه

<hr> مترادف وسواس : تردید، دودل، دودلی، شبهه، شک، قلق، مالیخولیا، وسوسه، هاجس <hr> برابر پارسی : دودلی، بدگمانی

مترادف وسواس : تردید، دودل، دودلی، شبهه، شک، قلق، مالیخولیا، وسوسه، هاجس برابر پارسی : دودلی، بدگمانی

وسواس

وسوسه سنت انتوان

وسپاسیانوس

وسپرم

وسپوتچی امریگو

وسکر ارنولد

وسکس

وسیله اشاره گر

وسیله الی نیل الفضیله

وسیله کمکی

وسیوس خراردوس یوهانس

وشتاسپ یشت

وشتی

وشق

وشمگیر قابوس

وشمگیربن زیار

وشنوه

وشکسانی

وصاف الحضره شهاب الدین

وصال شیرازی محمدشفیع

وصال عبدالوهاب

وصال منوچهر

وصف عنوانی

وصله نرم افزاری

وصلی سمرقندی احمد

وصلی شیرازی نعمت الله

<hr> مترادف وصی : سرپرست، قیم، کفیل، وکیل، ولی، سفارشگر، ناصح <hr> برابر پارسی : سرپرست، نماینده، جانشی

مترادف وصی : سرپرست، قیم، کفیل، وکیل، ولی، سفارشگر، ناصح برابر پارسی : سرپرست، نماینده، جانشی

وصی

<hr> مترادف وصیت : اندرز، سفارش، نصیحت <hr> برابر پارسی : سفارش، اندرز، سپارش

مترادف وصیت : اندرز، سفارش، نصیحت برابر پارسی : سفارش، اندرز، سپارش

وصیت

وصیت تملیکی

وصیت عهدی

وصیت نامه درمانی

<hr> مترادف وضع : اسلوب، راه، روش، شیوه، طرز، طریقه، نهج، حالت، حال، شکل، موقعیت، هیئت، گذاشتن، نهادن، جنبه، چگونگی، کیفیت، وجه، ایجاد، تاسیس، تشکیل، خلقت، قرار، نهاد <hr> برابر پارسی : نهادن، برنهادن، گذاردن، نِهش، نهشت

مترادف وضع : اسلوب، راه، روش، شیوه، طرز، طریقه، نهج، حالت، حال، شکل، موقعیت، هیئت، گذاشتن، نهادن، جنبه، چگونگی، کیفیت، وجه، ایجاد، تاسیس، تشکیل، خلقت، قرار، نهاد برابر پارسی : نهادن، برنهادن، گذاردن، نِهش، نهشت

وضع

<hr> مترادف وضع حمل : زایمان <hr> برابر پارسی : زایمان، زایش

مترادف وضع حمل : زایمان برابر پارسی : زایمان، زایش

وضع حمل

<hr> مترادف وضعیت : چگونگی، حالت، کیفیت، موقع، موقعیت <hr> برابر پارسی : چگونگی، جایگاه، چند و چونی، سروسامان، نهش

مترادف وضعیت : چگونگی، حالت، کیفیت، موقع، موقعیت برابر پارسی : چگونگی، جایگاه، چند و چونی، سروسامان، نهش

وضعیت

وضعیت اب و هوایی

وضعیت بریچ

وضعیت نباتی

وضعیت پسامدرن

<hr> مترادف وضو : تطهیر، دست نماز، غسل <hr> برابر پارسی : دست نماز، پادیاب

مترادف وضو : تطهیر، دست نماز، غسل برابر پارسی : دست نماز، پادیاب

واژه های حرف "و" - دانشنامه آزاد فارسی