فرهنگ عمید

ازاردن

ازارش

ازارمند

<hr> مترادف ازارنده : ( آزارنده ) آزاررسان، موذی، الیم، دردناک

مترادف ازارنده : ( آزارنده ) آزاررسان، موذی، الیم، دردناک

ازارنده

ازاره

ازارپا

ازارگر

<hr> برابر پارسی : ( آزال ) دیرینگی ها

برابر پارسی : ( آزال ) دیرینگی ها

ازال

ازالت

<hr> مترادف ازاله : پاک سازی، تراشیدن، زایل، زدایش، زدودن، محو، نابود، نیست

مترادف ازاله : پاک سازی، تراشیدن، زایل، زدایش، زدودن، محو، نابود، نیست

ازاله

ازالیا

ازان رو

ازان پس

ازانک

ازاهیر

ازایرا

ازبر

ازبرم

ازبس

ازبک

ازت

ازجو

<hr> مترادف ازخ : ( آزخ ) بالو، زگیل

مترادف ازخ : ( آزخ ) بالو، زگیل

ازخ

ازخودگذشته

ازخودگذشتگی

<hr> مترادف ازدحام : اجتماع، جمعیت، جنجال، شلوغ، شلوغی، نفوس، شورش، غوغا، هجوم، هنگامه <hr> متضاد ازدحام : خلوت <hr> برابر پارسی : انبوه، انبوهی، هنگامه

مترادف ازدحام : اجتماع، جمعیت، جنجال، شلوغ، شلوغی، نفوس، شورش، غوغا، هجوم، هنگامه متضاد ازدحام : خلوت برابر پارسی : انبوه، انبوهی، هنگامه

ازدحام

ازدر

ازدن

<hr> مترادف ازدواج : پیوند، تزویج، زناشویی، عروسی، مزاوجت، مواصلت، نکاح، وصلت <hr> متضاد ازدواج : طلاق <hr> برابر پارسی : پیوند زناشویی، زناشویی، همسرگیری

مترادف ازدواج : پیوند، تزویج، زناشویی، عروسی، مزاوجت، مواصلت، نکاح، وصلت متضاد ازدواج : طلاق برابر پارسی : پیوند زناشویی، زناشویی، همسرگیری

ازدواج

<hr> مترادف ازدیاد : اضافه، افزایش، افزودن، تزاید، تکثیر <hr> متضاد ازدیاد : کاهش، نقصان <hr> برابر پارسی : فزونی

مترادف ازدیاد : اضافه، افزایش، افزودن، تزاید، تکثیر متضاد ازدیاد : کاهش، نقصان برابر پارسی : فزونی

ازدیاد

<hr> مترادف ازردن : ( آزردن ) آزاردادن، اذیت کردن، افسردن، خستن، رنجاندن <hr> متضاد ازردن : ( آزردن ) نواختن

مترادف ازردن : ( آزردن ) آزاردادن، اذیت کردن، افسردن، خستن، رنجاندن متضاد ازردن : ( آزردن ) نواختن

ازردن

<hr> مترادف ازرده : ( آزرده ) افسرده، اندوهگین، دلتنگ، دلگیر، رنجیده، غمگین، غمناک، مجروح، مکدر، ملول، نژند <hr> متضاد ازرده : ( آزرده ) شاد

مترادف ازرده : ( آزرده ) افسرده، اندوهگین، دلتنگ، دلگیر، رنجیده، غمگین، غمناک، مجروح، مکدر، ملول، نژند متضاد ازرده : ( آزرده ) شاد

ازرده

ازرده جان

<hr> مترادف ازرده خاطر : ( آزرده خاطر ) دلخور، دلگیر، رنجیده، مکدر، ملول، نژند <hr> متضاد ازرده خاطر : ( آزرده خاطر ) راضی، شادمان <hr> برابر پارسی : ( آزرده خاطر ) دلگیر، رنجیده، دل آزرده

مترادف ازرده خاطر : ( آزرده خاطر ) دلخور، دلگیر، رنجیده، مکدر، ملول، نژند متضاد ازرده خاطر : ( آزرده خاطر ) راضی، شادمان برابر پارسی : ( آزرده خاطر ) دلگیر، رنجیده، دل آزرده

ازرده خاطر

<hr> مترادف ازرده دل : ( آزرده دل ) حزین، دل آزرده، دلتنگ، دلگیر، غمگین، ملول <hr> متضاد ازرده دل : ( آزرده دل ) پرنشاط، زنده دل

مترادف ازرده دل : ( آزرده دل ) حزین، دل آزرده، دلتنگ، دلگیر، غمگین، ملول متضاد ازرده دل : ( آزرده دل ) پرنشاط، زنده دل

ازرده دل

<hr> مترادف ازردگی : ( آزردگی ) افسردگی، رنجش، رنجیدگی، ملال، ملالت، نژندی

مترادف ازردگی : ( آزردگی ) افسردگی، رنجش، رنجیدگی، ملال، ملالت، نژندی

ازردگی

ازرق

ازرق فام

ازرق پوش

<hr> مترادف ازرم : ( آزرم ) انفعال، حجب، حیا، خجالت، خجلت، شرم، عار، ملایمت، ملاطفت، مهربانی، مهر، نرمی، تقوا، عفت، فضیلت

مترادف ازرم : ( آزرم ) انفعال، حجب، حیا، خجالت، خجلت، شرم، عار، ملایمت، ملاطفت، مهربانی، مهر، نرمی، تقوا، عفت، فضیلت

ازرم

ازرم جو

ازرمناک

<hr> مترادف ازرمگین : ( آزرمگین ) باحیا، پرآزرم، خجل، شرم رو، شرمسار، شرمگین، محجوب، باتقوا، عفیف <hr> متضاد ازرمگین : ( آزرمگین ) بی حیا

مترادف ازرمگین : ( آزرمگین ) باحیا، پرآزرم، خجل، شرم رو، شرمسار، شرمگین، محجوب، باتقوا، عفیف متضاد ازرمگین : ( آزرمگین ) بی حیا

ازرمگین

ازری

ازعاج

ازفنداک

<hr> مترادف ازل : بی آغاز، سرمدی، همیشگی <hr> متضاد ازل : ابد <hr> برابر پارسی : دیرینگی، بی آغاز، همیشگی، اَسَر، اسر

مترادف ازل : بی آغاز، سرمدی، همیشگی متضاد ازل : ابد برابر پارسی : دیرینگی، بی آغاز، همیشگی، اَسَر، اسر

واژه های حرف "ا" - فرهنگ عمید