فرهنگ عمید

اکفان

اکفت

<hr> برابر پارسی : ( آکل ) پادشاه، خورنده | بار، خوردن، خورش

برابر پارسی : ( آکل ) پادشاه، خورنده | بار، خوردن، خورش

اکل

<hr> مترادف اکله : ( آکله ) ابرص، جذام، خوره، خورنده <hr> برابر پارسی : ( آکله ) خوره، زن ِ پرخور

مترادف اکله : ( آکله ) ابرص، جذام، خوره، خورنده برابر پارسی : ( آکله ) خوره، زن ِ پرخور

اکله

<hr> برابر پارسی : زراب، جامِ گُل، دیهیم، سربرند گوهرنشان

برابر پارسی : زراب، جامِ گُل، دیهیم، سربرند گوهرنشان

اکلیل

<hr> برابر پارسی : نانوک بویا

برابر پارسی : نانوک بویا

اکلیل الجبل

<hr> برابر پارسی : خاکشی، شاخگ، شاه افسر

برابر پارسی : خاکشی، شاخگ، شاه افسر

اکلیل الملک

<hr> برابر پارسی : پرند، دیبایِ هفت رنگ

برابر پارسی : پرند، دیبایِ هفت رنگ

اکلیون

<hr> مترادف اکمال : اتمام، تتمیم، تکمیل، رسایی <hr> برابر پارسی : به فرجام رسانی، رساکردن، رساندن

مترادف اکمال : اتمام، تتمیم، تکمیل، رسایی برابر پارسی : به فرجام رسانی، رساکردن، رساندن

اکمال

اکمام

<hr> برابر پارسی : رساتر

اکمل

<hr> برابر پارسی : کورِ مادرزاد

برابر پارسی : کورِ مادرزاد

اکمه

اکن

<hr> مترادف اکناف : اطراف، پیرامون، حوالی، دوروبر، گوشه وکناره ها <hr> برابر پارسی : پناهاندن، پناه ها، کنارها

مترادف اکناف : اطراف، پیرامون، حوالی، دوروبر، گوشه وکناره ها برابر پارسی : پناهاندن، پناه ها، کنارها

اکناف

اکند

<hr> مترادف اکندن : ( آکندن ) انباشتن، پرکردن، لبریزکردن، تدفین، خاک سپاری <hr> متضاد اکندن : ( آکندن ) تخلیه

مترادف اکندن : ( آکندن ) انباشتن، پرکردن، لبریزکردن، تدفین، خاک سپاری متضاد اکندن : ( آکندن ) تخلیه

اکندن

اکندنی

<hr> مترادف اکنده : ( آکنده ) انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو، آخور، اصطبل، طویله، سمین، فربه <hr> متضاد اکنده : ( آکنده ) خالی

مترادف اکنده : ( آکنده ) انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو، آخور، اصطبل، طویله، سمین، فربه متضاد اکنده : ( آکنده ) خالی

اکنده

اکنده پهلو

<hr> مترادف اکندگی : ( آکندگی ) امتلاء، انباشتگی، پری، جمعیت، پرگوشتی <hr> متضاد اکندگی : ( آکندگی ) پراکندگی، خلاء

مترادف اکندگی : ( آکندگی ) امتلاء، انباشتگی، پری، جمعیت، پرگوشتی متضاد اکندگی : ( آکندگی ) پراکندگی، خلاء

اکندگی

اکنش

اکننده

<hr> مترادف اکنه : ( آکنه ) آگین، حشو، زائده، آستر، لایی <hr> برابر پارسی : ( آکنه ) رخ جوش

مترادف اکنه : ( آکنه ) آگین، حشو، زائده، آستر، لایی برابر پارسی : ( آکنه ) رخ جوش

اکنه

<hr> مترادف اکنون : الحال، این دم، اینک، حالا، عجالتاً، فعلاً، کنون

مترادف اکنون : الحال، این دم، اینک، حالا، عجالتاً، فعلاً، کنون

اکنون

اکنیدن

اکنیده

<hr> برابر پارسی : پژواک

اکو

اکواب

اکواخ

<hr> برابر پارسی : ( آکواریوم ) آبزی دان، آبزی نما، ماهی خانه

برابر پارسی : ( آکواریوم ) آبزی دان، آبزی نما، ماهی خانه

اکواریوم

اکوان

اکوج

<hr> مترادف اکول : بسیارخوار، پرخور، رژد، شکم پرست، شکمباره

مترادف اکول : بسیارخوار، پرخور، رژد، شکم پرست، شکمباره

اکول

<hr> برابر پارسی : ( آکومولاتور ) انباره

برابر پارسی : ( آکومولاتور ) انباره

اکومولاتور

<hr> برابر پارسی : آبُری، مان بدی

برابر پارسی : آبُری، مان بدی

اکونومی

اکونومیک

اکپ

اککرا

<hr> برابر پارسی : زیرکان

اکیاس

<hr> مترادف اکید : جدی، سخت، شدید، قطعی، مؤکد، محکم

مترادف اکید : جدی، سخت، شدید، قطعی، مؤکد، محکم

اکید

اکیدنه

<hr> برابر پارسی : هم گروه، هم دستگان

برابر پارسی : هم گروه، هم دستگان

اکیپ

<hr> برابر پارسی : ( آگارآگار ) سریشم چینی

برابر پارسی : ( آگارآگار ) سریشم چینی

اگاراگار

<hr> مترادف اگاه : ( آگاه ) آشنا، باخبر، بیدار، خبردار، خبره، خبیر، دانا، روشن ضمیر، شناسا، عارف، متنبه، متوجه، مخبر، مسبوق، مستحضر، مطلع، ملتفت، نبیه، وارد، واقف، هوشیار <hr> متضاد اگاه : ( آگاه ) ناآگاه

مترادف اگاه : ( آگاه ) آشنا، باخبر، بیدار، خبردار، خبره، خبیر، دانا، روشن ضمیر، شناسا، عارف، متنبه، متوجه، مخبر، مسبوق، مستحضر، مطلع، ملتفت، نبیه، وارد، واقف، هوشیار متضاد اگاه : ( آگاه ) ناآگاه

واژه های حرف "ا" - فرهنگ عمید