فرهنگ عمید

<hr> مترادف بشقاب : ظرف، غذاخوری، دیس کوچک <hr> برابر پارسی : دوری، پیشدستی

مترادف بشقاب : ظرف، غذاخوری، دیس کوچک برابر پارسی : دوری، پیشدستی

بشقاب

بشل

بشلیدن

بشلیده

بشم

بشن

بشنج

بشنزه

بشنیز

بشور

بشوریدن

بشول

بشولش

بشولنده

بشولیدن

بشولیده

بشولیون

<hr> مترادف بشک : مو، کاکل، مجعد، تابدار

مترادف بشک : مو، کاکل، مجعد، تابدار

بشک

بشکاری

بشکال

بشکریدن

بشکستن

بشکفه

بشکل

بشکلیدن

بشکم

بشکن

<hr> مترادف بشکه : پیت، چلیک، واحداندازه گیری نفت، بسیار چاق، خیکی <hr> برابر پارسی : چوب خُم

مترادف بشکه : پیت، چلیک، واحداندازه گیری نفت، بسیار چاق، خیکی برابر پارسی : چوب خُم

بشکه

بشکوفه

بشکول

بشکولیدن

<hr> مترادف بشکوه : باشکوه، باهیبت، شکوهمند، فرمند، مجلل <hr> متضاد بشکوه : بی شکوه

مترادف بشکوه : باشکوه، باهیبت، شکوهمند، فرمند، مجلل متضاد بشکوه : بی شکوه

بشکوه

<hr> مترادف بشیر : بشارت دهنده، مبشر، مژده رسان <hr> متضاد بشیر : نذیر

مترادف بشیر : بشارت دهنده، مبشر، مژده رسان متضاد بشیر : نذیر

بشیر

بشیز

بصائر

<hr> مترادف بصارت : بینایی، بینش، بصیرت، دانایی، خبرگی، زیرکی، بینا شدن

مترادف بصارت : بینایی، بینش، بصیرت، دانایی، خبرگی، زیرکی، بینا شدن

بصارت

<hr> مترادف بصر : چشم، دیده، عین، بینایی، بینش، دید، آگاهی <hr> برابر پارسی : چشم، بینایی، دید، بینش

مترادف بصر : چشم، دیده، عین، بینایی، بینش، دید، آگاهی برابر پارسی : چشم، بینایی، دید، بینش

بصر

بصرا

<hr> برابر پارسی : دیداری

بصری

<hr> مترادف بصل : پیاز

بصل

بصل النخاع

<hr> مترادف بصیر : آگاه، بینا، خبره، خبیر، دانا، روشن بین، مدبر، مطلع <hr> متضاد بصیر : نابینا، ناآگاه <hr> برابر پارسی : بینا، دانا، آگاه، روشن بین، بینشمند

مترادف بصیر : آگاه، بینا، خبره، خبیر، دانا، روشن بین، مدبر، مطلع متضاد بصیر : نابینا، ناآگاه برابر پارسی : بینا، دانا، آگاه، روشن بین، بینشمند

بصیر

<hr> مترادف بصیرت : آگاهی، بینایی، بینش، دانایی، روشن بینی، زیرکی، عاقبت بینی، مال اندیشی، نهان بینی، هوش یاری <hr> برابر پارسی : بینش، بینشمندی

مترادف بصیرت : آگاهی، بینایی، بینش، دانایی، روشن بینی، زیرکی، عاقبت بینی، مال اندیشی، نهان بینی، هوش یاری برابر پارسی : بینش، بینشمندی

بصیرت

بضاع

<hr> مترادف بضاعت : سرمایه، مایه، ثروت، دارایی، مال، مکنت، ملک، کالا، مال التجاره، متاع <hr> برابر پارسی : داراک، دارایی، توانایی

مترادف بضاعت : سرمایه، مایه، ثروت، دارایی، مال، مکنت، ملک، کالا، مال التجاره، متاع برابر پارسی : داراک، دارایی، توانایی

واژه های حرف "ب" - فرهنگ عمید