فرهنگ عمید

جلنار

جلنبر

جلنبه

جلنجبین

جلنگ

<hr> مترادف جلو : برابر، روبرو، رویاروی، مقابل، قبال، قدام، پیش، نزد، لگام، عنان | شنگ، شوخ، سیخ <hr> متضاد جلو : پشت، خلف، دبر

مترادف جلو : برابر، روبرو، رویاروی، مقابل، قبال، قدام، پیش، نزد، لگام، عنان | شنگ، شوخ، سیخ متضاد جلو : پشت، خلف، دبر

جلو

<hr> مترادف جلوت : آشکارا، آشکارایی، پیدایی، حضور <hr> متضاد جلوت : خلوت

مترادف جلوت : آشکارا، آشکارایی، پیدایی، حضور متضاد جلوت : خلوت

جلوت

<hr> مترادف جلوخان : پیشخوان، درگاه

مترادف جلوخان : پیشخوان، درگاه

جلوخان

جلود

<hr> مترادف جلودار : مهاردار، پیشقراول، طلایه

مترادف جلودار : مهاردار، پیشقراول، طلایه

جلودار

جلوزه

<hr> مترادف جلوس : قعود، نشست، نشستن <hr> برابر پارسی : برتخت نشستن

مترادف جلوس : قعود، نشست، نشستن برابر پارسی : برتخت نشستن

جلوس

جلونک

<hr> مترادف جلوه : حضور، ظهور، خودنمایی، نمایش، نمود، وانمود، تلالو، جلال، حشمت، رونق، شکوه، آراستن <hr> برابر پارسی : درخشش، تابش، نمود

مترادف جلوه : حضور، ظهور، خودنمایی، نمایش، نمود، وانمود، تلالو، جلال، حشمت، رونق، شکوه، آراستن برابر پارسی : درخشش، تابش، نمود

جلوه

جلوه کنان

<hr> مترادف جلوه گر : آشکار، پدیدار، پدید، پیدا، ظاهر، متجلی، منجلی، نمایان

مترادف جلوه گر : آشکار، پدیدار، پدید، پیدا، ظاهر، متجلی، منجلی، نمایان

جلوه گر

<hr> مترادف جلوگیر : بازدارنده، رادع، مانع، مزاحم

مترادف جلوگیر : بازدارنده، رادع، مانع، مزاحم

جلوگیر

<hr> مترادف جلوگیری : پیشگیری، خودداری، دفع، قدغن، ممانعت، منع، نهی

مترادف جلوگیری : پیشگیری، خودداری، دفع، قدغن، ممانعت، منع، نهی

جلوگیری

جلویز

جلک

<hr> مترادف جلگه : دشت، هامون

مترادف جلگه : دشت، هامون

جلگه

<hr> مترادف جلی : آشکار، روشن، منجلی، واضح، هویدا <hr> متضاد جلی : خفی

مترادف جلی : آشکار، روشن، منجلی، واضح، هویدا متضاد جلی : خفی

جلی

جلیت

جلیتقه

<hr> مترادف جلید : جلد، چالاک، چست، زرنگ، چابک سوار، زورمند، قوی، نیرومند، بشک، ژاله، شبنم

مترادف جلید : جلد، چالاک، چست، زرنگ، چابک سوار، زورمند، قوی، نیرومند، بشک، ژاله، شبنم

جلید

جلیدیه

جلیز

<hr> مترادف جلیس : محشور، مصاحب، معاشر، همدم، هم صحبت، همنشین

مترادف جلیس : محشور، مصاحب، معاشر، همدم، هم صحبت، همنشین

جلیس

<hr> برابر پارسی : نیم تنه

جلیقه

<hr> مترادف جلیل : باحشمت، رفیع، شامخ، عالی قدر، عظیم، محتشم، والا <hr> برابر پارسی : بزرگوار، بزرگ، برین

مترادف جلیل : باحشمت، رفیع، شامخ، عالی قدر، عظیم، محتشم، والا برابر پارسی : بزرگوار، بزرگ، برین

جلیل

جلیله

جلیه

جم

جم زیور

جما

جماجم

<hr> مترادف جماد : بی جان، حجر، سنگ، لهنه <hr> متضاد جماد : جاندار، ذیروح <hr> برابر پارسی : سنگ، بی جان

مترادف جماد : بی جان، حجر، سنگ، لهنه متضاد جماد : جاندار، ذیروح برابر پارسی : سنگ، بی جان

جماد

جمادی

جمادی الاول

جمادی الثانی

جمار

<hr> مترادف جماز : تندپا، تندرو، سریع، سریع السیر، جمازه، شترتندرو

مترادف جماز : تندپا، تندرو، سریع، سریع السیر، جمازه، شترتندرو

جماز

جمازه

<hr> مترادف جماش : افسونگر، دلفریب، شنگ، شوخ، فسونکار

مترادف جماش : افسونگر، دلفریب، شنگ، شوخ، فسونکار

جماش

<hr> مترادف جماع : آرمش، جفتگیری، مباشرت، مجامعت، مقاربت، نزدیکی، وطی، همبستری، همخوابی <hr> برابر پارسی : همخوابگی، همبستری، همبستر شدن

مترادف جماع : آرمش، جفتگیری، مباشرت، مجامعت، مقاربت، نزدیکی، وطی، همبستری، همخوابی برابر پارسی : همخوابگی، همبستری، همبستر شدن

جماع

<hr> مترادف جماعت : انجمن، باند، جمع، جمعیت، فرقه، گروه، معشر، طایفه، قبیله <hr> برابر پارسی : گروه، دسته، مردم، انبوه، توده

مترادف جماعت : انجمن، باند، جمع، جمعیت، فرقه، گروه، معشر، طایفه، قبیله برابر پارسی : گروه، دسته، مردم، انبوه، توده

جماعت

<hr> مترادف جمال : حسن، خوشگلی، زیبایی، صباحت، قشنگی، نیکویی، وجاهت <hr> متضاد جمال : بدگلی، بدمنظری <hr> برابر پارسی : زیبایی، خوشگلی، غشنگی

مترادف جمال : حسن، خوشگلی، زیبایی، صباحت، قشنگی، نیکویی، وجاهت متضاد جمال : بدگلی، بدمنظری برابر پارسی : زیبایی، خوشگلی، غشنگی

واژه های حرف "ج" - فرهنگ عمید