فرهنگ عمید

<hr> مترادف حلال : جایز، روا، شایست، مباح، مجاز، مشروع ، بوریا | حل کننده، گره گشا، گشاینده <hr> متضاد حلال : حرام | <hr> برابر پارسی : گشاینده، گشایشگر، کارگشای، روا، گمیزنده

مترادف حلال : جایز، روا، شایست، مباح، مجاز، مشروع ، بوریا | حل کننده، گره گشا، گشاینده متضاد حلال : حرام | برابر پارسی : گشاینده، گشایشگر، کارگشای، روا، گمیزنده

حلال

حلال خور

<hr> مترادف حلال زاده : فرزند مشروع <hr> متضاد حلال زاده : حرام زاده

مترادف حلال زاده : فرزند مشروع متضاد حلال زاده : حرام زاده

حلال زاده

<hr> مترادف حلاوت : شهد، شیرینی، عذوبت، دل پذیری <hr> برابر پارسی : شیرین، گوارایی

مترادف حلاوت : شهد، شیرینی، عذوبت، دل پذیری برابر پارسی : شیرین، گوارایی

حلاوت

حلاوی

حلایل

<hr> مترادف حلب : پیت، دلی، حلبی، شیر

مترادف حلب : پیت، دلی، حلبی، شیر

حلب

حلبه

حلبی

حلبی ساز

<hr> مترادف حلزون : سفیدمهره، لیسک

مترادف حلزون : سفیدمهره، لیسک

حلزون

<hr> مترادف حلزونی : مارپیچ، مارپیچی، مربوطبه حلزون

مترادف حلزونی : مارپیچ، مارپیچی، مربوطبه حلزون

حلزونی

<hr> مترادف حلف : سوگند، قسم، پیمان، عهد، سوگند خوردن

مترادف حلف : سوگند، قسم، پیمان، عهد، سوگند خوردن

حلف

حلفا

<hr> مترادف حلق : حنجره، خرخره، گلو، نای، تراشیدن، ستردن مو

مترادف حلق : حنجره، خرخره، گلو، نای، تراشیدن، ستردن مو

حلق

<hr> مترادف حلقه : انجمن، جرگه، سلسله، سلک، گروه، مجمع، محفل، مدار، معشر، چنبر، چنبره، دایره، دور، گرد، مدور، انگشتری، ربقه، چین و شکن، پیچ و تاب، گوشواره، زنجیر <hr> برابر پارسی : زُرفین، چنبره، چنبر، انگشتری

مترادف حلقه : انجمن، جرگه، سلسله، سلک، گروه، مجمع، محفل، مدار، معشر، چنبر، چنبره، دایره، دور، گرد، مدور، انگشتری، ربقه، چین و شکن، پیچ و تاب، گوشواره، زنجیر برابر پارسی : زُرفین، چنبره، چنبر، انگشتری

حلقه

<hr> مترادف حلقه به گوش : فرمانبر، فرمانبردار، مطیع، منقاد <hr> متضاد حلقه به گوش : سرکش، نافرمان

مترادف حلقه به گوش : فرمانبر، فرمانبردار، مطیع، منقاد متضاد حلقه به گوش : سرکش، نافرمان

حلقه به گوش

<hr> مترادف حلقوم : حلق، حنجره، خشکنای، گلو <hr> برابر پارسی : خرخره، خشک نای، نای

مترادف حلقوم : حلق، حنجره، خشکنای، گلو برابر پارسی : خرخره، خشک نای، نای

حلقوم

حلل

<hr> مترادف حلم : بردباری، حوصله، شکیب، شکیبایی، صبر، صبوری ، عقل | خواب، رویا <hr> متضاد حلم : تندی، ناشکیبایی | <hr> برابر پارسی : بردباری، نرمش، آرامی

مترادف حلم : بردباری، حوصله، شکیب، شکیبایی، صبر، صبوری ، عقل | خواب، رویا متضاد حلم : تندی، ناشکیبایی | برابر پارسی : بردباری، نرمش، آرامی

حلم

<hr> مترادف حله : جامه، لباس | برزن، کوی، محله، منزل، خانه <hr> برابر پارسی : کوی، جایگاه، جامه

مترادف حله : جامه، لباس | برزن، کوی، محله، منزل، خانه برابر پارسی : کوی، جایگاه، جامه

حله

<hr> مترادف حلو : شیرین، لذیذ <hr> متضاد حلو : مر، تلخ

مترادف حلو : شیرین، لذیذ متضاد حلو : مر، تلخ

حلو

<hr> مترادف حلوا : شیرینی <hr> برابر پارسی : نرم شیرینی

مترادف حلوا : شیرینی برابر پارسی : نرم شیرینی

حلوا

حلوائی

حلوق

<hr> مترادف حلول : تناسخ، طلوع، ظهور، تراوش، رسوخ، نفود، فرا رسیدن، آغازشدن

مترادف حلول : تناسخ، طلوع، ظهور، تراوش، رسوخ، نفود، فرا رسیدن، آغازشدن

حلول

<hr> مترادف حلولی : تناسخی مذهب، حلول گرا، حلولیه

مترادف حلولی : تناسخی مذهب، حلول گرا، حلولیه

حلولی

حلولیه

حلی

حلیب

<hr> مترادف حلیت : آرایش، حلیه، زیب، زینت، پیرایه، زیور | حلالی، روایی، حلال بودی، بخشش خواهی، بخشش طلبی، مغفرت خواهی، حلالیت

مترادف حلیت : آرایش، حلیه، زیب، زینت، پیرایه، زیور | حلالی، روایی، حلال بودی، بخشش خواهی، بخشش طلبی، مغفرت خواهی، حلالیت

حلیت

<hr> مترادف حلیف : هم سوگند، هم قسم، هم پیمان، هم عهد، دستیار

مترادف حلیف : هم سوگند، هم قسم، هم پیمان، هم عهد، دستیار

حلیف

<hr> مترادف حلیله : زن، همسر <hr> متضاد حلیله : شوهر، مرد

مترادف حلیله : زن، همسر متضاد حلیله : شوهر، مرد

حلیله

<hr> مترادف حلیم : بردبار، رزین، سلیم، شکیبا، صبور ، پیه، چربی، هریسه <hr> متضاد حلیم : ناشکیبا، ناصبور <hr> برابر پارسی : با گندم

مترادف حلیم : بردبار، رزین، سلیم، شکیبا، صبور ، پیه، چربی، هریسه متضاد حلیم : ناشکیبا، ناصبور برابر پارسی : با گندم

حلیم

حلیم2

<hr> مترادف حلیه : آرایش، پیرایه، زیب، زینت

مترادف حلیه : آرایش، پیرایه، زیب، زینت

حلیه

<hr> مترادف حما : لجن، گل ولای

مترادف حما : لجن، گل ولای

حما

حمائم

حمات

حماحم

<hr> مترادف حمار : الاغ، خر، درازگوش <hr> متضاد حمار : بقر، گاو، گوساله <hr> برابر پارسی : خر، الاغ، استر

مترادف حمار : الاغ، خر، درازگوش متضاد حمار : بقر، گاو، گوساله برابر پارسی : خر، الاغ، استر

حمار

<hr> مترادف حماسه : دلاوری، شجاعت، رجز، شعرحماسی، شعررزمی، رزم نامه <hr> برابر پارسی : دلیری، پهلوانی، رزمی

مترادف حماسه : دلاوری، شجاعت، رجز، شعرحماسی، شعررزمی، رزم نامه برابر پارسی : دلیری، پهلوانی، رزمی

حماسه

<hr> مترادف حماسه سرا : رزم نامه سرا، شعررزمی سرا، حماسی گو <hr> متضاد حماسه سرا : غزل سرا

مترادف حماسه سرا : رزم نامه سرا، شعررزمی سرا، حماسی گو متضاد حماسه سرا : غزل سرا

حماسه سرا

<hr> مترادف حماسی : مربوط به حماسه، حماسه دار، پهلوانی، جزی <hr> برابر پارسی : پهلوانی

مترادف حماسی : مربوط به حماسه، حماسه دار، پهلوانی، جزی برابر پارسی : پهلوانی

حماسی

حماض

<hr> مترادف حماقت : ابلهی، بی مغزی، بلاهت، جهالت، جهل، حمق، خریت، سادگی، ساده لوحی، غفلت، کم خردی، کم عقلی، کودنی، نادانی، ناقص عقلی <hr> متضاد حماقت : دانایی، خردمندی <hr> برابر پارسی : سبک مغزی، بی خردی، کودنی، نادانی

مترادف حماقت : ابلهی، بی مغزی، بلاهت، جهالت، جهل، حمق، خریت، سادگی، ساده لوحی، غفلت، کم خردی، کم عقلی، کودنی، نادانی، ناقص عقلی متضاد حماقت : دانایی، خردمندی برابر پارسی : سبک مغزی، بی خردی، کودنی، نادانی

حماقت

<hr> مترادف حمال : باربردار، باربر، بارکش، حامل <hr> برابر پارسی : باربر، بارکش، ترابر

مترادف حمال : باربردار، باربر، بارکش، حامل برابر پارسی : باربر، بارکش، ترابر

واژه های حرف "ح" - فرهنگ عمید