فرهنگ عمید

<hr> مترادف حمام : امر مقدر، امر محتوم، قضا، قدر، سرنوشت، مرگ، موت | آبزن، دوش، گرمابه، تابخانه <hr> برابر پارسی : گرمابه

مترادف حمام : امر مقدر، امر محتوم، قضا، قدر، سرنوشت، مرگ، موت | آبزن، دوش، گرمابه، تابخانه برابر پارسی : گرمابه

حمام

حمام الزاجل

<hr> مترادف حمامه : حمام، کبوتر، کفتر، فاخته، قمری

مترادف حمامه : حمام، کبوتر، کفتر، فاخته، قمری

حمامه

<hr> مترادف حمامی : گرمابه بان، گرمابه دار، دلاک، سلمانی، کیسه کش، مغمز

مترادف حمامی : گرمابه بان، گرمابه دار، دلاک، سلمانی، کیسه کش، مغمز

حمامی

<hr> مترادف حمایت : پشتیبانی، جانبداری، حفاظت، حفظ، دفاع، طرفداری، مدد، مظاهرت، نگهبانی، هواخواهی، هواداری، یاری <hr> برابر پارسی : پشتیبانی، پشتی بانی، همدلی، همیاری

مترادف حمایت : پشتیبانی، جانبداری، حفاظت، حفظ، دفاع، طرفداری، مدد، مظاهرت، نگهبانی، هواخواهی، هواداری، یاری برابر پارسی : پشتیبانی، پشتی بانی، همدلی، همیاری

حمایت

<hr> مترادف حمایتگر : حامی، پشتیبان، حمایت کننده

مترادف حمایتگر : حامی، پشتیبان، حمایت کننده

حمایتگر

<hr> مترادف حماید : صفات، خصال، خصایل، خوبی ها، نیکویی ها

مترادف حماید : صفات، خصال، خصایل، خوبی ها، نیکویی ها

حماید

<hr> مترادف حمایل : آویزه، مدال، هیکل

مترادف حمایل : آویزه، مدال، هیکل

حمایل

حمحمه

<hr> مترادف حمد : تمجید، ثنا، ستایش، شکر، مدح، مدیحه، ستودن، ستایش کردن <hr> متضاد حمد : هجو گفتن <hr> برابر پارسی : سپاس، ستایش

مترادف حمد : تمجید، ثنا، ستایش، شکر، مدح، مدیحه، ستودن، ستایش کردن متضاد حمد : هجو گفتن برابر پارسی : سپاس، ستایش

حمد

<hr> مترادف حمدان : آلت مرد، آلت مردی، ذکر، نره

مترادف حمدان : آلت مرد، آلت مردی، ذکر، نره

حمدان

<hr> مترادف حمدونه : بوزینه، شادی، میمون

مترادف حمدونه : بوزینه، شادی، میمون

حمدونه

<hr> مترادف حمرا : سرخ رنگ، سرخ ، سال سخت، گرما، حرارت، داغی <hr> متضاد حمرا : خضرا، سرما

مترادف حمرا : سرخ رنگ، سرخ ، سال سخت، گرما، حرارت، داغی متضاد حمرا : خضرا، سرما

حمرا

حمرت

<hr> مترادف حمزه : تره تیزک، رشاد، شیر، حیدر، ضیغم، صفدر، اسد، ضرغام، ارسلان، هژبر

مترادف حمزه : تره تیزک، رشاد، شیر، حیدر، ضیغم، صفدر، اسد، ضرغام، ارسلان، هژبر

حمزه

حمص

<hr> مترادف حمق : بلاهت، حماقت، ساده لوحی، سفاهت، نادانی، کندذهنی، کم عقلی

مترادف حمق : بلاهت، حماقت، ساده لوحی، سفاهت، نادانی، کندذهنی، کم عقلی

حمق

حمقا

<hr> مترادف حمل : آبستنی، بارداری، حاملگی، بار، نقل، توجیه، تعبیر، تاویل، بردن، ترابری، جابه جایی، برداشتن | بره، فروردین ماه <hr> برابر پارسی : بردن، باربری، ترابری، ترابردن

مترادف حمل : آبستنی، بارداری، حاملگی، بار، نقل، توجیه، تعبیر، تاویل، بردن، ترابری، جابه جایی، برداشتن | بره، فروردین ماه برابر پارسی : بردن، باربری، ترابری، ترابردن

حمل

<hr> مترادف حمله : تاخت، تعرض، تک، تهاجم، شبیخون، نهب، هجوم، یورش، صرع، غش، صولت، اعتراض، انتقاد شدید، حالت بحران، اختلال ناگهانی، ایست، سنکوب <hr> برابر پارسی : یورش، تاختن، آفند، تاخت، تاخت و تاز، تازش، تک

مترادف حمله : تاخت، تعرض، تک، تهاجم، شبیخون، نهب، هجوم، یورش، صرع، غش، صولت، اعتراض، انتقاد شدید، حالت بحران، اختلال ناگهانی، ایست، سنکوب برابر پارسی : یورش، تاختن، آفند، تاخت، تاخت و تاز، تازش، تک

حمله

<hr> مترادف حمله ور : هجوم آور، هجوم آورنده، حمله کننده، حمله آور، حمله بر، یورشی

مترادف حمله ور : هجوم آور، هجوم آورنده، حمله کننده، حمله آور، حمله بر، یورشی

حمله ور

حموضت

<hr> مترادف حمول : بردبار، پرتحمل، پرشکیب، شکیبا، صابر، صبور، سخت جان، گرانجان، بارکش <hr> متضاد حمول : کم طاقت

مترادف حمول : بردبار، پرتحمل، پرشکیب، شکیبا، صابر، صبور، سخت جان، گرانجان، بارکش متضاد حمول : کم طاقت

حمول

حموله

حمی

<hr> مترادف حمیت : آزادگی، آزادمنشی، بزرگواری، بلندهمتی، پایمردی، تعصب، جوانمردی، حریت، رادی، عرق، عصبیت، غیرت، غیرتمندی، فتوت، مروت <hr> متضاد حمیت : ناجوانمردی <hr> برابر پارسی : مردانگی، جوانمردی

مترادف حمیت : آزادگی، آزادمنشی، بزرگواری، بلندهمتی، پایمردی، تعصب، جوانمردی، حریت، رادی، عرق، عصبیت، غیرت، غیرتمندی، فتوت، مروت متضاد حمیت : ناجوانمردی برابر پارسی : مردانگی، جوانمردی

حمیت

<hr> مترادف حمید : پسندیده، ستوده، فرخنده، مبارک، میمون

مترادف حمید : پسندیده، ستوده، فرخنده، مبارک، میمون

حمید

<hr> مترادف حمیده : شایسته، پسندیده، ستوده <hr> متضاد حمیده : نکوهیده

مترادف حمیده : شایسته، پسندیده، ستوده متضاد حمیده : نکوهیده

حمیده

حمیر

<hr> مترادف حمیم : دوست، شفیق، مهربان، یار، خویش، خویشاوند، قریب، قوم، وابسته، گرم، صمیم، خوی، عرق

مترادف حمیم : دوست، شفیق، مهربان، یار، خویش، خویشاوند، قریب، قوم، وابسته، گرم، صمیم، خوی، عرق

حمیم

<hr> برابر پارسی : برناک، سرخینه، یرنا

برابر پارسی : برناک، سرخینه، یرنا

حنا

حنابله

حناجر

حنادس

<hr> مترادف حنان : بخشاینده، بخشنده، رحمان، مهربان، رحیم، شقیق

مترادف حنان : بخشاینده، بخشنده، رحمان، مهربان، رحیم، شقیق

حنان

<hr> مترادف حنانه : مویه گر، نالان، نوحه گر

مترادف حنانه : مویه گر، نالان، نوحه گر

حنانه

حنایا

حنبل

حنبلی

حنث

<hr> مترادف حنجره : حلق، حلقوم، خشکنای، گلو <hr> برابر پارسی : خشک نای، چاکنای، خشکنای

مترادف حنجره : حلق، حلقوم، خشکنای، گلو برابر پارسی : خشک نای، چاکنای، خشکنای

واژه های حرف "ح" - فرهنگ عمید