فرهنگ عمید

داز

دازی

<hr> مترادف داس : داسغاله، داسه، کاخشوک، منجل، منگال

مترادف داس : داسغاله، داسه، کاخشوک، منجل، منگال

داس

داسار

داستار

<hr> مترادف داستان : حکایت، سرگذشت، افسانه، قصه، حدیث، مثل، نقل، ادبیات، رمان، زبانزد، شهره، مشهور

مترادف داستان : حکایت، سرگذشت، افسانه، قصه، حدیث، مثل، نقل، ادبیات، رمان، زبانزد، شهره، مشهور

داستان

<hr> مترادف داستان سرا : افسانه پرداز، افسانه سرا، داستان گو، راوی، روایتگر، قصه خوان، قصه گو

مترادف داستان سرا : افسانه پرداز، افسانه سرا، داستان گو، راوی، روایتگر، قصه خوان، قصه گو

داستان سرا

داستان سرایی

داسخاله

داسه

داسگاله

داش

داشاد

<hr> برابر پارسی : تبوکه

داشبرد

داشت

داشتن

داشته

داشخار

داشن

داشگر

<hr> برابر پارسی : خواهنده، فراخوان، نیایشگر

برابر پارسی : خواهنده، فراخوان، نیایشگر

داعی

داعی الدعاه

<hr> مترادف داعیه : ادعا، خواست، میل، آهنگ، اراده، قصد، انگیزه، سبب، علت، موجب

مترادف داعیه : ادعا، خواست، میل، آهنگ، اراده، قصد، انگیزه، سبب، علت، موجب

داعیه

<hr> مترادف داغ : حار، سوزان، سوزنده، گرم، علامت، لکه، مهر، نشان، نشانه، اندوه، عزا، غم <hr> متضاد داغ : سرد <hr> برابر پارسی : سوزان، اندوه، نشان

مترادف داغ : حار، سوزان، سوزنده، گرم، علامت، لکه، مهر، نشان، نشانه، اندوه، عزا، غم متضاد داغ : سرد برابر پارسی : سوزان، اندوه، نشان

داغ

داغ دار

داغ دل

<hr> مترادف داغ دیده : داغدار، سوگوار، عزادار، مصیبت دیده

مترادف داغ دیده : داغدار، سوگوار، عزادار، مصیبت دیده

داغ دیده

<hr> مترادف داغان : ازکارافتاده، اسقاط، خردوخمیر، پریشان، مصدوم

مترادف داغان : ازکارافتاده، اسقاط، خردوخمیر، پریشان، مصدوم

داغان

داغانه

<hr> مترادف داغدار : داغدیده، سوگوار، عزادار، ماتم زده، مصیبت زده

مترادف داغدار : داغدیده، سوگوار، عزادار، ماتم زده، مصیبت زده

داغدار

داغداغان

داغدیده

داغستان

داغستانی

داغسر

داغمه

داغول

داغگاه

داغی

دافع

دافعه

دافق

<hr> مترادف دال : حاکی، مشعر، رهنما، هادی، کج، منحنی، عقاب، کرکس، نسر

مترادف دال : حاکی، مشعر، رهنما، هادی، کج، منحنی، عقاب، کرکس، نسر

دال

دال من

دالار

<hr> مترادف دالان : تونل، دهلیز، راهرو، گذرگاه، نقب

مترادف دالان : تونل، دهلیز، راهرو، گذرگاه، نقب

واژه های حرف "د" - فرهنگ عمید