فرهنگ عمید

درویدن

درویده

درویزه

<hr> مترادف درویش : رهرو، سالک، صوفی، عارف، قلندر، بی چیز، بی نوا، تهیدست، عایل، فقیر، مفلس، نیازمند، زاهد، عزلت گزین، گوشه نشین، معتکف، خاکی <hr> متضاد درویش : توانگر

مترادف درویش : رهرو، سالک، صوفی، عارف، قلندر، بی چیز، بی نوا، تهیدست، عایل، فقیر، مفلس، نیازمند، زاهد، عزلت گزین، گوشه نشین، معتکف، خاکی متضاد درویش : توانگر

درویش

درویشانه

<hr> مترادف درویشی : بی چیزی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر، گدایی، بی نیازی، تصوف، صوفیگری، قلندری <hr> متضاد درویشی : توانگری

مترادف درویشی : بی چیزی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر، گدایی، بی نیازی، تصوف، صوفیگری، قلندری متضاد درویشی : توانگری

درویشی

درپه

درپی

درپیوستن

درپیچیدن

درچه

<hr> مترادف درک : ادراک، استنباط، دریافت، فهم، مشعر، مکاشفه | اسفل السافلین، جهنم، دوزخ، سقر، نار، هاویه <hr> متضاد درک : بهشت <hr> برابر پارسی : دریافت، گیرایی، یادگیری

مترادف درک : ادراک، استنباط، دریافت، فهم، مشعر، مکاشفه | اسفل السافلین، جهنم، دوزخ، سقر، نار، هاویه متضاد درک : بهشت برابر پارسی : دریافت، گیرایی، یادگیری

درک

درکات

درکردن

درکشیدن

درکه

درگاله

<hr> مترادف درگاه : آستانه، ایوان، رواق، صفه، طاق، آستان، پیشگاه، حضرت، عتبه، محضر

مترادف درگاه : آستانه، ایوان، رواق، صفه، طاق، آستان، پیشگاه، حضرت، عتبه، محضر

درگاه

درگاهی

درگذراندن

درگذرنده

<hr> مترادف درگذشت : رحلت، فقدان، فوت، مرگ، موت، وفات

مترادف درگذشت : رحلت، فقدان، فوت، مرگ، موت، وفات

درگذشت

<hr> مترادف درگذشتن : رحلت، فوت کردن، مردن، وفات کردن

مترادف درگذشتن : رحلت، فوت کردن، مردن، وفات کردن

درگذشتن

<hr> مترادف درگذشته : فقید، متوفا، مرده، میت <hr> متضاد درگذشته : حی، زنده

مترادف درگذشته : فقید، متوفا، مرده، میت متضاد درگذشته : حی، زنده

درگذشته

درگر

درگرفتن

درگسلانیدن

درگه

<hr> مترادف درگیر : گلاویز، گرفتار، مشغول

مترادف درگیر : گلاویز، گرفتار، مشغول

درگیر

درگیرانیدن

<hr> مترادف دری : تابناک، درخشان، درخشنده، روشن | درباری، زبان پارسی، کوهی <hr> متضاد دری : تازی

مترادف دری : تابناک، درخشان، درخشنده، روشن | درباری، زبان پارسی، کوهی متضاد دری : تازی

دری

دری وری

<hr> مترادف دریا : اقیانوس، بحر، یم، رود <hr> متضاد دریا : بر، خشکی

مترادف دریا : اقیانوس، بحر، یم، رود متضاد دریا : بر، خشکی

دریا

دریا دل

دریابار

دریابان

دریابنده

دریابیگ

دریادار

دریادل

دریاسالار

دریاشکوه

<hr> مترادف دریافت : بدست آوردن، گرفتن، وصول، اخذ، ادراک، استنباط، تلقی، درک، شهود، فهم

مترادف دریافت : بدست آوردن، گرفتن، وصول، اخذ، ادراک، استنباط، تلقی، درک، شهود، فهم

دریافت

<hr> مترادف دریافتن : اخذ، ادراک، درک کردن، فهم، فهمیدن، گرفتن

مترادف دریافتن : اخذ، ادراک، درک کردن، فهم، فهمیدن، گرفتن

دریافتن

دریانوال

<hr> مترادف دریانورد : ملاح، ملوان، ناخدا، ناوبان

مترادف دریانورد : ملاح، ملوان، ناخدا، ناوبان

واژه های حرف "د" - فرهنگ عمید