فرهنگ عمید

دریاچه

دریاکش

دریاکنار

<hr> مترادف دریایی : آبی، بحری، آبزی، دریازی <hr> متضاد دریایی : بری

مترادف دریایی : آبی، بحری، آبزی، دریازی متضاد دریایی : بری

دریایی

دریجان

<hr> مترادف دریدن : بریدن، پاره کردن، چاک دادن، چاک زدن

مترادف دریدن : بریدن، پاره کردن، چاک دادن، چاک زدن

دریدن

<hr> مترادف دریده : بی ادب، بی حیا، گستاخ، وقیح، هتاک، پاره، چاک، شکافته، گسیخته <hr> متضاد دریده : مودب

مترادف دریده : بی ادب، بی حیا، گستاخ، وقیح، هتاک، پاره، چاک، شکافته، گسیخته متضاد دریده : مودب

دریده

<hr> مترادف دریدگی : انخراق، پارگی، شکافتگی، گستاخی، وقاحت

مترادف دریدگی : انخراق، پارگی، شکافتگی، گستاخی، وقاحت

دریدگی

<hr> مترادف دریغ : افسوس، اندوه، پشیمانی، تاسف، تحسر، خودداری، مضایقه، واحسرتا، هیهات

مترادف دریغ : افسوس، اندوه، پشیمانی، تاسف، تحسر، خودداری، مضایقه، واحسرتا، هیهات

دریغ

<hr> مترادف دریغا : آه، افسوس، غبنا، واحسرتا، واویلا، هیهات

مترادف دریغا : آه، افسوس، غبنا، واحسرتا، واویلا، هیهات

دریغا

دریواس

<hr> مترادف دریوزه : تکدی، دریوز، دریوزگی، سؤال، کدیه، گدایی، بی نوایی، تهیدستی، فقر

مترادف دریوزه : تکدی، دریوز، دریوزگی، سؤال، کدیه، گدایی، بی نوایی، تهیدستی، فقر

دریوزه

<hr> مترادف دریوزگی : تکدی، دریوزه، سؤال، گدایی، تهیدستی، فقر، نداری

مترادف دریوزگی : تکدی، دریوزه، سؤال، گدایی، تهیدستی، فقر، نداری

دریوزگی

دریوش

<hr> مترادف دریچه : پادگانه، پنجره، دربچه، روزن، روزنه، گیشه

مترادف دریچه : پادگانه، پنجره، دربچه، روزن، روزنه، گیشه

دریچه

دریک

دریگان

<hr> برابر پارسی : دژ، چنده

دز

دزانفکته

<hr> مترادف دزد : جیب بر، حرامی، راهزن، سارق، شبرو، طرار، عیار، غارتگر، قاطع الطریق، قطاع الطریق، دست کج

مترادف دزد : جیب بر، حرامی، راهزن، سارق، شبرو، طرار، عیار، غارتگر، قاطع الطریق، قطاع الطریق، دست کج

دزد

دزدافشار

<hr> مترادف دزدانه : پنهانی، دزدکی، غافلگیرانه، مخفیانه <hr> متضاد دزدانه : آشکارا، فاش

مترادف دزدانه : پنهانی، دزدکی، غافلگیرانه، مخفیانه متضاد دزدانه : آشکارا، فاش

دزدانه

دزدبازار

<hr> مترادف دزدکی : پاورچین، پنهانی، دزدانه، قاچاقی، محرمانه، مخفیانه <hr> متضاد دزدکی : آشکارا، فاش

مترادف دزدکی : پاورچین، پنهانی، دزدانه، قاچاقی، محرمانه، مخفیانه متضاد دزدکی : آشکارا، فاش

دزدکی

<hr> مترادف دزدگاه : بزنگاه، کمینگاه، مرصاد، مکمن، نخیز

مترادف دزدگاه : بزنگاه، کمینگاه، مرصاد، مکمن، نخیز

دزدگاه

دزدگیر

<hr> مترادف دزدیدن : دستبرد زدن، ربودن، سرقت

مترادف دزدیدن : دستبرد زدن، ربودن، سرقت

دزدیدن

دزدیده

دزغاله

دزندیس

دزک

دس

دساتیر

دساتیری

دساتین

دسامبر

دساکر

دسایس

<hr> مترادف دست : ید، ارتباط، تبانی، رابطه، تسلط، قدرت

مترادف دست : ید، ارتباط، تبانی، رابطه، تسلط، قدرت

دست

دست آب

دست آموز

دست اب

دست افزار

دست افشار

دست افشان

<hr> مترادف دست افشانی : پایکوبی، رقاصی، رقص، وشت

مترادف دست افشانی : پایکوبی، رقاصی، رقص، وشت

دست افشانی

<hr> مترادف دست اموز : ( دست آموز ) آمخته، اهلی، تربیت شده، رام <hr> متضاد دست اموز : ( دست آموز ) وحشی

مترادف دست اموز : ( دست آموز ) آمخته، اهلی، تربیت شده، رام متضاد دست اموز : ( دست آموز ) وحشی

واژه های حرف "د" - فرهنگ عمید