فرهنگ عمید

دوختن

دوخته

دوخته فروش

دوخواهر

<hr> مترادف دود : بخار، دخان، وافور

مترادف دود : بخار، دخان، وافور

دود

دود زده

دودآسا

دودآلود

دودآهنگ

دوداسا

دودافکن

دودالود

دوداهنگ

دودخانه

دودزده

دودستگی

<hr> مترادف دودل : سرگشته، متردد، مذبذب، مردد، وسواس، وسواسی <hr> متضاد دودل : مصمم

مترادف دودل : سرگشته، متردد، مذبذب، مردد، وسواس، وسواسی متضاد دودل : مصمم

دودل

دودم

<hr> مترادف دودمان : آل، اعقاب، تیره، خاندان، خانواده، ذریه، سلسله، طایفه، قبیله، نژاد، نسب، نسل

مترادف دودمان : آل، اعقاب، تیره، خاندان، خانواده، ذریه، سلسله، طایفه، قبیله، نژاد، نسب، نسل

دودمان

<hr> مترادف دوده : اهل بیت، خانواده، دودمان، نسب، مداد، دودک

مترادف دوده : اهل بیت، خانواده، دودمان، نسب، مداد، دودک

دوده

دودهنج

<hr> مترادف دودکش : تنوره، دودآهنگ

مترادف دودکش : تنوره، دودآهنگ

دودکش

دودگون

دودگین

دودی

<hr> مترادف دور : بعید، پرت، متباعد، مستبعد، جدا، منفک، مهجور، منفصل، بری، دیر | چرخه، سیر، سیکل، گردش، مدار، دوره، زمان، عصر، عهد، موسم، نوبت، اطراف، پیرامون، محیط <hr> متضاد دور : قریب، نزدیک | <hr> برابر پارسی : پیرامون، گرداگرد

مترادف دور : بعید، پرت، متباعد، مستبعد، جدا، منفک، مهجور، منفصل، بری، دیر | چرخه، سیر، سیکل، گردش، مدار، دوره، زمان، عصر، عهد، موسم، نوبت، اطراف، پیرامون، محیط متضاد دور : قریب، نزدیک | برابر پارسی : پیرامون، گرداگرد

دور

دور دست

دور سنج

دورادور

دوراغ

<hr> مترادف دورافتاده : بی کس، غریب، بعید، پرت، دوردست، متروک، دنج <hr> متضاد دورافتاده : قریب، نزدیک

مترادف دورافتاده : بی کس، غریب، بعید، پرت، دوردست، متروک، دنج متضاد دورافتاده : قریب، نزدیک

دورافتاده

دورالومین

<hr> مترادف دوران : اوقات، دوره، زمان، زمانه، عصر، فصل <hr> برابر پارسی : چرخیدن، گردیدن

مترادف دوران : اوقات، دوره، زمان، زمانه، عصر، فصل برابر پارسی : چرخیدن، گردیدن

دوران

<hr> مترادف دوراندیش : احتیاطکار، ژرف بین، عاقبت اندیش، محتاط، هوشیار

مترادف دوراندیش : احتیاطکار، ژرف بین، عاقبت اندیش، محتاط، هوشیار

دوراندیش

دورباش

دوربل

<hr> مترادف دوربین : تلسکوپ

دوربین

دوربینی

دوردست

دورس

دورسنج

<hr> مترادف دورنما : افق، چشم انداز، منظر، منظره

مترادف دورنما : افق، چشم انداز، منظر، منظره

دورنما

<hr> مترادف دورنگ : ابلق، دورو، ریاکار، مزور، منافق

مترادف دورنگ : ابلق، دورو، ریاکار، مزور، منافق

دورنگ

دورنگی

<hr> مترادف دوره : دوران، زمانه، زمان، عصر، عهد، موسم، نوبت، وقت، هنگام، دنیا، روزگار، مرور، دور، محیط، سیر، گردش، احاطه <hr> برابر پارسی : چرخه

مترادف دوره : دوران، زمانه، زمان، عصر، عهد، موسم، نوبت، وقت، هنگام، دنیا، روزگار، مرور، دور، محیط، سیر، گردش، احاطه برابر پارسی : چرخه

دوره

<hr> مترادف دوره گرد : طواف، غربتی

مترادف دوره گرد : طواف، غربتی

دوره گرد

<hr> مترادف دورو : ریاکار، غماز، فریبکار، مرائی، مزور، منافق

مترادف دورو : ریاکار، غماز، فریبکار، مرائی، مزور، منافق

واژه های حرف "د" - فرهنگ عمید