فرهنگ عمید

راهنمون

راهنمونی

راهنورد

<hr> مترادف راهوار : تندرو، تیزرو، راه گستر، رهوار <hr> متضاد راهوار : کندرو

مترادف راهوار : تندرو، تیزرو، راه گستر، رهوار متضاد راهوار : کندرو

راهوار

راهواره

راهوی

راهگان

راهگذار

<hr> مترادف راهگذر : رونده، رهسپار، رهگذر، عابر، گذرنده، شارع، کوچه، گذرگاه، معبر

مترادف راهگذر : رونده، رهسپار، رهگذر، عابر، گذرنده، شارع، کوچه، گذرگاه، معبر

راهگذر

<hr> مترادف راهی : روان، رونده، رهسپار، روانه، عازم، قاصد، مسافر، راه نشین، بنده، چاکر، غلام، نوکر

مترادف راهی : روان، رونده، رهسپار، روانه، عازم، قاصد، مسافر، راه نشین، بنده، چاکر، غلام، نوکر

راهی

راود

راورا

راوق

راوقی

راوند

راوندی

راوندیه

راووق

راوچه

راوک

راوکی

<hr> مترادف راوی : داستانسرا، روایتگر، گوینده، محدث، ناقل <hr> برابر پارسی : گوینده، بازگو (ینده)، داستان سرا

مترادف راوی : داستانسرا، روایتگر، گوینده، محدث، ناقل برابر پارسی : گوینده، بازگو (ینده)، داستان سرا

راوی

راویز

راویه

<hr> مترادف راپرت : اخبار، خبر، گزارش <hr> برابر پارسی : گزارش

مترادف راپرت : اخبار، خبر، گزارش برابر پارسی : گزارش

راپرت

راژ

<hr> مترادف راک : قوج، کاسه، رشته سوزن، نخ

مترادف راک : قوج، کاسه، رشته سوزن، نخ

راک

راک اند رول

راک اندرول

راکاره

<hr> مترادف راکب : سوار، سواره <hr> متضاد راکب : پیاده <hr> برابر پارسی : سوارکار، سوار، راننده

مترادف راکب : سوار، سواره متضاد راکب : پیاده برابر پارسی : سوارکار، سوار، راننده

راکب

راکت

راکتور

<hr> مترادف راکد : ایستا، ایستاده، بی حرکت، ساکن، ناروان، بی رونق، کاسد، کساد <hr> متضاد راکد : جاری، روان <hr> برابر پارسی : ایستاده، بی جنب و جوش

مترادف راکد : ایستا، ایستاده، بی حرکت، ساکن، ناروان، بی رونق، کاسد، کساد متضاد راکد : جاری، روان برابر پارسی : ایستاده، بی جنب و جوش

راکد

راکسیون

راکع

راگ

راگبی

<hr> مترادف رای : اندیشه، رای، فکر، نظر، اعتقاد، باور، زعم، عقیده، حکم، فتوا، رایزنی، شور، مشاوره، مشورت، آهنگ، تصمیم، عزم، قصد | اندیشه، رای، فکر، نظر، اعتقاد، باور، زعم، عقیده، تدبیر، شور، مشورت، حدس، قیاس، راه <hr> برابر پارسی : ( رأی ) رای

مترادف رای : اندیشه، رای، فکر، نظر، اعتقاد، باور، زعم، عقیده، حکم، فتوا، رایزنی، شور، مشاوره، مشورت، آهنگ، تصمیم، عزم، قصد | اندیشه، رای، فکر، نظر، اعتقاد، باور، زعم، عقیده، تدبیر، شور، مشورت، حدس، قیاس، راه برابر پارسی : ( رأی ) رای

رای

<hr> برابر پارسی : ( رأی العین ) به چشم دیدن | چشمدید

برابر پارسی : ( رأی العین ) به چشم دیدن | چشمدید

رای العین

رایات

<hr> مترادف رایت : بیرق، پرچم، درفش، علامت، علم، لوا <hr> برابر پارسی : پرچم، درفش

مترادف رایت : بیرق، پرچم، درفش، علامت، علم، لوا برابر پارسی : پرچم، درفش

رایت

<hr> مترادف رایج : باب، رواج، شایع، متداول، متعارف، مد، مرسوم، معمول <hr> متضاد رایج : منسوخ، نامتداول <hr> برابر پارسی : رواگ، روان، روا، گسترده، روامند

مترادف رایج : باب، رواج، شایع، متداول، متعارف، مد، مرسوم، معمول متضاد رایج : منسوخ، نامتداول برابر پارسی : رواگ، روان، روا، گسترده، روامند

رایج

<hr> مترادف رایحه : بو، ریح، شمیمه، شمیم، عطر، نکهت <hr> برابر پارسی : بوی

مترادف رایحه : بو، ریح، شمیمه، شمیم، عطر، نکهت برابر پارسی : بوی

رایحه

راید

<hr> مترادف رایزن : مستشار، مشاور <hr> برابر پارسی : ( رأی زن ) رایزن

مترادف رایزن : مستشار، مشاور برابر پارسی : ( رأی زن ) رایزن

واژه های حرف "ر" - فرهنگ عمید