فرهنگ عمید

زرکوب

زرکوبی

<hr> مترادف زرگر : جواهرساز، جواهری، طلاساز، طلاکار

مترادف زرگر : جواهرساز، جواهری، طلاساز، طلاکار

زرگر

زرگری

زرگون

زری

زری باف

زری بافی

زری دوز

زری دوزی

زریر

زریری

<hr> مترادف زرین : زرگون، زری، زرین فام، طلایی <hr> متضاد زرین : سیمین

مترادف زرین : زرگون، زری، زرین فام، طلایی متضاد زرین : سیمین

زرین

زرین ترنج

زرین فام

زرین کاسه

زرین کلاه

زریون

زستن

زش

<hr> مترادف زشت : بدریخت، بدشکل، بدمنظر، بدهیکل، بی ریخت، کریه، کریه المنظر، پچل، بد، سوء، مذموم، ذمیمه، رکیک، سخیف، شنیع، فاحش، قبیح، مستهجن، مکروه، ناپسند، نازیبا، نفرت انگیز، نکوهیده، ننگین <hr> متضاد زشت : قشنگ

مترادف زشت : بدریخت، بدشکل، بدمنظر، بدهیکل، بی ریخت، کریه، کریه المنظر، پچل، بد، سوء، مذموم، ذمیمه، رکیک، سخیف، شنیع، فاحش، قبیح، مستهجن، مکروه، ناپسند، نازیبا، نفرت انگیز، نکوهیده، ننگین متضاد زشت : قشنگ

زشت

<hr> مترادف زشت خو : بداخلاق، بدخلق، تندخو، عصبی <hr> متضاد زشت خو : خوش خلق

مترادف زشت خو : بداخلاق، بدخلق، تندخو، عصبی متضاد زشت خو : خوش خلق

زشت خو

زشت خویی

<hr> مترادف زشت رو : بدگل، بدمنظر، بی ریخت، زشت، کریه المنظر، کریه منظر، ناخوش دیدار <hr> متضاد زشت رو : خوشگل، وجیه

مترادف زشت رو : بدگل، بدمنظر، بی ریخت، زشت، کریه المنظر، کریه منظر، ناخوش دیدار متضاد زشت رو : خوشگل، وجیه

زشت رو

زشت رویی

زشت سیرت

زشت صورت

زشت نام

زشت نامی

زشت کار

زشت گو

<hr> مترادف زشت یاد : شتم، غیبت، مذمت، فحش، ناسزا

مترادف زشت یاد : شتم، غیبت، مذمت، فحش، ناسزا

زشت یاد

زشتار

<hr> مترادف زشتی : بدی، شناعت، عیب، قباحت، معرت

مترادف زشتی : بدی، شناعت، عیب، قباحت، معرت

زشتی

زعاف

<hr> مترادف زعامت : پیشوایی، رهبری، ریاست، سروری، قیادت <hr> برابر پارسی : پیشوایی، رهبری

مترادف زعامت : پیشوایی، رهبری، ریاست، سروری، قیادت برابر پارسی : پیشوایی، رهبری

زعامت

زعرور

<hr> برابر پارسی : زفران، کرکم

برابر پارسی : زفران، کرکم

زعفران

زعفرانی

<hr> مترادف زعم : باور، تصور، توهم، حدس، رای، ظن، عقیده، گمان، نظر، پایندانی، پذرفتاری، ضمانت، کفالت، ریاست، زعامت، سروری <hr> برابر پارسی : گمان، پندار، انگار، اندیشه

مترادف زعم : باور، تصور، توهم، حدس، رای، ظن، عقیده، گمان، نظر، پایندانی، پذرفتاری، ضمانت، کفالت، ریاست، زعامت، سروری برابر پارسی : گمان، پندار، انگار، اندیشه

زعم

زعما

<hr> مترادف زعیم : پیشرو، پیشوا، رئیس، رهبر، صندید، قاید، مقتدا، مهتر

مترادف زعیم : پیشرو، پیشوا، رئیس، رهبر، صندید، قاید، مقتدا، مهتر

واژه های حرف "ز" - فرهنگ عمید