فرهنگ عمید

صرع دار

<hr> مترادف صرعی : حمله ای، غشی، مصروع

مترادف صرعی : حمله ای، غشی، مصروع

صرعی

<hr> مترادف صرف : بی آمیغ، بی غش، خالص، محض، ناب | سود، صرفه، نفع، خرج، مصرف، هزینه <hr> متضاد صرف : غیرخالص | زیان <hr> برابر پارسی : به کاربردن، بکار بردن، به کارگیری، ساده، ویژه، گردانش، ناب، هزینه کردن

مترادف صرف : بی آمیغ، بی غش، خالص، محض، ناب | سود، صرفه، نفع، خرج، مصرف، هزینه متضاد صرف : غیرخالص | زیان برابر پارسی : به کاربردن، بکار بردن، به کارگیری، ساده، ویژه، گردانش، ناب، هزینه کردن

صرف

<hr> مترادف صرفه : بهره، سود، فایده، نفع، افزونی، برتری <hr> متضاد صرفه : زیان <hr> برابر پارسی : سود، بهره، سودبری، بازدهی

مترادف صرفه : بهره، سود، فایده، نفع، افزونی، برتری متضاد صرفه : زیان برابر پارسی : سود، بهره، سودبری، بازدهی

صرفه

صرفه بر

<hr> مترادف صرفه جو : قانع، مقتصد <hr> متضاد صرفه جو : ولخرج <hr> برابر پارسی : پس اندازگر

مترادف صرفه جو : قانع، مقتصد متضاد صرفه جو : ولخرج برابر پارسی : پس اندازگر

صرفه جو

<hr> مترادف صرفه جویی : اقتصاد، پس انداز <hr> متضاد صرفه جویی : ولخرجی

مترادف صرفه جویی : اقتصاد، پس انداز متضاد صرفه جویی : ولخرجی

صرفه جویی

صرفی

صرلاب

<hr> مترادف صره : بدره، کیسه زر، همیان، بورس

مترادف صره : بدره، کیسه زر، همیان، بورس

صره

صرود

صروف

<hr> مترادف صریح : آشکار، بی پرده، رک، روشن، عیان، قطعی، گویا، واضح، رک گو، بالصراحه، صراحتاً <hr> متضاد صریح : غیرصریح <hr> برابر پارسی : آشکارا، بی پرده، رک، روشن

مترادف صریح : آشکار، بی پرده، رک، روشن، عیان، قطعی، گویا، واضح، رک گو، بالصراحه، صراحتاً متضاد صریح : غیرصریح برابر پارسی : آشکارا، بی پرده، رک، روشن

صریح

<hr> مترادف صریح اللهجه : بی پروا، راست، رک گو

مترادف صریح اللهجه : بی پروا، راست، رک گو

صریح اللهجه

صریح الملک

<hr> مترادف صریحا : آشکارا، بالصراحه، بی رودربایستی، رک، صراحتاً <hr> متضاد صریحا : تلویحاً <hr> برابر پارسی : رک و راست، بی پرده پوشی، به روشنی، به آشکارا

مترادف صریحا : آشکارا، بالصراحه، بی رودربایستی، رک، صراحتاً متضاد صریحا : تلویحاً برابر پارسی : رک و راست، بی پرده پوشی، به روشنی، به آشکارا

صریحا

صریر

صریع

صریمت

صعاب

صعالک

<hr> مترادف صعب : بغرنج، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، غامض، مشکل، معقد، مغلق <hr> متضاد صعب : سهل <hr> برابر پارسی : دشوار، ناهموار، پرپیچ و خَم

مترادف صعب : بغرنج، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، غامض، مشکل، معقد، مغلق متضاد صعب : سهل برابر پارسی : دشوار، ناهموار، پرپیچ و خَم

صعب

<hr> مترادف صعب الحصول : دشواریاب، دیریاب، صعب الوصول <hr> متضاد صعب الحصول : سهل الحصول

مترادف صعب الحصول : دشواریاب، دیریاب، صعب الوصول متضاد صعب الحصول : سهل الحصول

صعب الحصول

<hr> برابر پارسی : بد، سخت، دشوار

برابر پارسی : بد، سخت، دشوار

صعب العبور

<hr> برابر پارسی : بی درمان، درمان ناپذیر، دشوار درمان، سخت، سخت درمان

برابر پارسی : بی درمان، درمان ناپذیر، دشوار درمان، سخت، سخت درمان

صعب العلاج

صعب القیاد

<hr> مترادف صعب الوصول : دیریاب، سخت یاب، صعب الحصول <hr> متضاد صعب الوصول : زودیاب، سهل الوصول <hr> برابر پارسی : دشوار رس، دشوار یاب

مترادف صعب الوصول : دیریاب، سخت یاب، صعب الحصول متضاد صعب الوصول : زودیاب، سهل الوصول برابر پارسی : دشوار رس، دشوار یاب

صعب الوصول

صعبه

صعتر

صعتری

صعدا

صعصعه

صعقه

صعلوک

<hr> مترادف صعوبت : اشکال، دشخواری، دشواری، زحمت، سختی، عسرت، محنت <hr> متضاد صعوبت : سهولت <hr> برابر پارسی : دژواری، دشواری

مترادف صعوبت : اشکال، دشخواری، دشواری، زحمت، سختی، عسرت، محنت متضاد صعوبت : سهولت برابر پارسی : دژواری، دشواری

صعوبت

<hr> مترادف صعود : ارتقا، اوج گیری، بالاروی، تصاعد، عروج <hr> متضاد صعود : نزول <hr> برابر پارسی : بالا رفتن، راه سربالا، بالا روی

مترادف صعود : ارتقا، اوج گیری، بالاروی، تصاعد، عروج متضاد صعود : نزول برابر پارسی : بالا رفتن، راه سربالا، بالا روی

صعود

صعوه

صعید

صغار

صغارت

صغایر

<hr> مترادف صغر : خردسالی، خردی، کم سالی، کوچکی، کودکی <hr> متضاد صغر : کبر

مترادف صغر : خردسالی، خردی، کم سالی، کوچکی، کودکی متضاد صغر : کبر

صغر

صغرا

صغری

صغو

<hr> مترادف صغیر : بچه، خرد، خردسال، کوچک، نابالغ، نوباوه <hr> متضاد صغیر : کبیر <hr> برابر پارسی : خُرد، خردسال، کوچک

مترادف صغیر : بچه، خرد، خردسال، کوچک، نابالغ، نوباوه متضاد صغیر : کبیر برابر پارسی : خُرد، خردسال، کوچک

صغیر

صغیره

<hr> مترادف صف : خط، رج، رجه، رده، ردیف، رسته، طبقه، قطار، کلاس <hr> برابر پارسی : رده، ردیف، رج، رسته

مترادف صف : خط، رج، رجه، رده، ردیف، رسته، طبقه، قطار، کلاس برابر پارسی : رده، ردیف، رج، رسته

واژه های حرف "ص" - فرهنگ عمید