فرهنگ عمید

عباب

عباد

<hr> مترادف عبادت خانه : پرستشگاه، عبادتگاه، معبد

مترادف عبادت خانه : پرستشگاه، عبادتگاه، معبد

عبادت خانه

عبادت نما

عبادت کار

<hr> مترادف عبادتکار : پارسا، زاهد، عابد، متعبد، متقی

مترادف عبادتکار : پارسا، زاهد، عابد، متعبد، متقی

عبادتکار

<hr> مترادف عبادتگاه : بیعت، پرستشگاه، خانقاه، صومعه، عبادتخانه، کنشت، مسجد، معبد <hr> برابر پارسی : نیایشگاه، پرستشگاه، مَزکَت

مترادف عبادتگاه : بیعت، پرستشگاه، خانقاه، صومعه، عبادتخانه، کنشت، مسجد، معبد برابر پارسی : نیایشگاه، پرستشگاه، مَزکَت

عبادتگاه

عبادید

<hr> مترادف عبارت : بند، جمله، گزاره، بیان، تعبیر، تکلم <hr> برابر پارسی : گزاره فراز، سخن، گزاره

مترادف عبارت : بند، جمله، گزاره، بیان، تعبیر، تکلم برابر پارسی : گزاره فراز، سخن، گزاره

عبارت

عبارت آرا

عبارت آرایی

عبارت ارا

عبارت ارایی

عبارت پرداز

<hr> برابر پارسی : سخن پردازی

برابر پارسی : سخن پردازی

عبارت پردازی

عباس

عباسی

<hr> مترادف عبث : باطل، بی ثمر، بی فایده، بی نفع، بیهوده، حرف مفت، مزخرف، هدر، هرز، هرزه، یاوه <hr> متضاد عبث : مثمر <hr> برابر پارسی : بیهوده، پوچ، بی ارزش، بیمایه، گزاف

مترادف عبث : باطل، بی ثمر، بی فایده، بی نفع، بیهوده، حرف مفت، مزخرف، هدر، هرز، هرزه، یاوه متضاد عبث : مثمر برابر پارسی : بیهوده، پوچ، بی ارزش، بیمایه، گزاف

عبث

<hr> مترادف عبد : برده، بنده، زرخرید، عبید، غلام، نسمه، نوکر <hr> متضاد عبد : آزاد، حر <hr> برابر پارسی : بنده، برده، زر خرید

مترادف عبد : برده، بنده، زرخرید، عبید، غلام، نسمه، نوکر متضاد عبد : آزاد، حر برابر پارسی : بنده، برده، زر خرید

عبد

<hr> مترادف عبدالبطن : شکم بنده، شکمباره، شکمخواره

مترادف عبدالبطن : شکم بنده، شکمباره، شکمخواره

عبدالبطن

<hr> مترادف عبدالجنه : بختک، کابوس

مترادف عبدالجنه : بختک، کابوس

عبدالجنه

عبداللـه

عبدالله

عبده

عبر

عبرات

<hr> مترادف عبرانی : جهود، کلیمی، موسوی، یهودی

مترادف عبرانی : جهود، کلیمی، موسوی، یهودی

عبرانی

<hr> مترادف عبرت : اعتبار، اندرز، پند، درس، شگفت، شگفتی، سنجش، خراج، باج <hr> برابر پارسی : پند، آموزش، آموزه، اندرز، پندآموزی

مترادف عبرت : اعتبار، اندرز، پند، درس، شگفت، شگفتی، سنجش، خراج، باج برابر پارسی : پند، آموزش، آموزه، اندرز، پندآموزی

عبرت

عبرت آمیز

<hr> مترادف عبرت امیز : ( عبرت آمیز ) عبرت آلود، عبرت آور، عبرت انگیز، عبرت بار

مترادف عبرت امیز : ( عبرت آمیز ) عبرت آلود، عبرت آور، عبرت انگیز، عبرت بار

عبرت امیز

<hr> مترادف عبرت انگیز : عبرت آلود، عبرت آمیز، عبرت آور

مترادف عبرت انگیز : عبرت آلود، عبرت آمیز، عبرت آور

عبرت انگیز

عبرت بین

عبرت نما

عبرت پذیر

عبره

<hr> مترادف عبری : عبرانی، کلیمی، یهودی

مترادف عبری : عبرانی، کلیمی، یهودی

عبری

<hr> مترادف عبس : اخم، ترشرویی

مترادف عبس : اخم، ترشرویی

عبس

عبقر

عبقری

عبل

<hr> مترادف عبهر : نرجس، نرگس، ظریف، لطیف، سپیدتن

مترادف عبهر : نرجس، نرگس، ظریف، لطیف، سپیدتن

عبهر

عبودت

<hr> مترادف عبودیت : بندگی، رقیت، ستایش، طاعت، عبادت، نماز، نیایش <hr> متضاد عبودیت : آزادگی، حریت

مترادف عبودیت : بندگی، رقیت، ستایش، طاعت، عبادت، نماز، نیایش متضاد عبودیت : آزادگی، حریت

عبودیت

<hr> مترادف عبور : تردد، گذار، گذر، ردشدن، گذشتن، مرور <hr> برابر پارسی : گذر، ردشدن، گذار، گذر کردن، گذشتن

مترادف عبور : تردد، گذار، گذر، ردشدن، گذشتن، مرور برابر پارسی : گذر، ردشدن، گذار، گذر کردن، گذشتن

عبور

<hr> مترادف عبوس : اخمو، ترشرو، گرفته <hr> متضاد عبوس : گشاده رو <hr> برابر پارسی : اخمو، ترشرو

مترادف عبوس : اخمو، ترشرو، گرفته متضاد عبوس : گشاده رو برابر پارسی : اخمو، ترشرو

عبوس

عبوسا قمطریرا

<hr> مترادف عبید : برده، بنده، عبد، غلام

مترادف عبید : برده، بنده، عبد، غلام

عبید

<hr> مترادف عبیر : عطر، عنبر، مشک

مترادف عبیر : عطر، عنبر، مشک

واژه های حرف "ع" - فرهنگ عمید