فرهنگ عمید

عجمی

عجن

عجوز

<hr> مترادف عجوزه : پیرزال، پیرزن، عجوز <hr> متضاد عجوزه : پیرمرد <hr> برابر پارسی : پیر، درهم شکسته، فرتوت

مترادف عجوزه : پیرزال، پیرزن، عجوز متضاد عجوزه : پیرمرد برابر پارسی : پیر، درهم شکسته، فرتوت

عجوزه

<hr> مترادف عجول : بی تحمل، بی صبر، دستپاچه، شتابان، شتابزده، شتابناک، شتابنده، ناحمول، ناشکیبا <hr> متضاد عجول : صبور <hr> برابر پارسی : شتابگر، شتابزده، ناشکیبا، بی شکیب

مترادف عجول : بی تحمل، بی صبر، دستپاچه، شتابان، شتابزده، شتابناک، شتابنده، ناحمول، ناشکیبا متضاد عجول : صبور برابر پارسی : شتابگر، شتابزده، ناشکیبا، بی شکیب

عجول

<hr> مترادف عجولانه : بی صبرانه، شتاب آلود، شتاب آمیز، معجلانه <hr> متضاد عجولانه : صبورانه <hr> برابر پارسی : شتابان، سراسیمه، شتابزده

مترادف عجولانه : بی صبرانه، شتاب آلود، شتاب آمیز، معجلانه متضاد عجولانه : صبورانه برابر پارسی : شتابان، سراسیمه، شتابزده

عجولانه

<hr> مترادف عجیب : بدیع، پرشگفت، شگرف، شگفت، شگفت آور، شگفت انگیز، طرفه، غریب، نادر <hr> متضاد عجیب : عادی <hr> برابر پارسی : شگفت، شگرف، شگفت انگیز، شگفت آور

مترادف عجیب : بدیع، پرشگفت، شگرف، شگفت، شگفت آور، شگفت انگیز، طرفه، غریب، نادر متضاد عجیب : عادی برابر پارسی : شگفت، شگرف، شگفت انگیز، شگفت آور

عجیب

<hr> برابر پارسی : شگفت آفریده

برابر پارسی : شگفت آفریده

عجیب الخلقه

عجیبه

<hr> مترادف عجین : آمیخته، سرشته، خمیر <hr> برابر پارسی : آمیخته، آغشته، درهم شده

مترادف عجین : آمیخته، سرشته، خمیر برابر پارسی : آمیخته، آغشته، درهم شده

عجین

عد

عدات

<hr> مترادف عدالت : انصاف، برابری، داد، دادگری، دادگستری، عدل، معدلت، منصفی <hr> متضاد عدالت : بی انصافی <hr> برابر پارسی : دادگری، دادگستری، دادوری، دادگرانه

مترادف عدالت : انصاف، برابری، داد، دادگری، دادگستری، عدل، معدلت، منصفی متضاد عدالت : بی انصافی برابر پارسی : دادگری، دادگستری، دادوری، دادگرانه

عدالت

عدالت خانه

<hr> برابر پارسی : دادمند، دادپیشه

برابر پارسی : دادمند، دادپیشه

عدالت پیشه

<hr> مترادف عدالت گستر : دادگر، دادگستر، عادل، عدل پرور، معدلت پرور، معدلت گستر <hr> متضاد عدالت گستر : بیدادگر

مترادف عدالت گستر : دادگر، دادگستر، عادل، عدل پرور، معدلت پرور، معدلت گستر متضاد عدالت گستر : بیدادگر

عدالت گستر

<hr> مترادف عدالتخانه : دادسرا، دادگاه، دادگستری، محکمه <hr> برابر پارسی : دادگستری

مترادف عدالتخانه : دادسرا، دادگاه، دادگستری، محکمه برابر پارسی : دادگستری

عدالتخانه

<hr> مترادف عداوت : بغض، حقد، خصومت، دشمنی، عناد، کین، کینه، مخاصمه، مخالفت <hr> متضاد عداوت : حب <hr> برابر پارسی : دشمنی، ستیزه جویی، کین، کینه توزی

مترادف عداوت : بغض، حقد، خصومت، دشمنی، عناد، کین، کینه، مخاصمه، مخالفت متضاد عداوت : حب برابر پارسی : دشمنی، ستیزه جویی، کین، کینه توزی

عداوت

عدت

<hr> مترادف عدد : رقم، شمار، شماره، نمره، تا، تعداد، دانه، راس، قلاده <hr> برابر پارسی : شماره، شمار

مترادف عدد : رقم، شمار، شماره، نمره، تا، تعداد، دانه، راس، قلاده برابر پارسی : شماره، شمار

عدد

عددی

<hr> برابر پارسی : دانجه، دانژه، ونوک، وینوک

برابر پارسی : دانجه، دانژه، ونوک، وینوک

عدس

عدسه

عدسک

<hr> برابر پارسی : مِژوک، بُلُسیک

برابر پارسی : مِژوک، بُلُسیک

عدسی

<hr> مترادف عدل : انصاف، داد، عدالت، معدلت، بار، بسته، جوال، لنگه، هاله <hr> متضاد عدل : ستم، ظلم <hr> برابر پارسی : داد، دادگری، دادمندی، داوری، نیم خروار

مترادف عدل : انصاف، داد، عدالت، معدلت، بار، بسته، جوال، لنگه، هاله متضاد عدل : ستم، ظلم برابر پارسی : داد، دادگری، دادمندی، داوری، نیم خروار

عدل

عدل گستر

<hr> مترادف عدلیه : دادگاه، دادگستری، محکمه <hr> برابر پارسی : دادگستری

مترادف عدلیه : دادگاه، دادگستری، محکمه برابر پارسی : دادگستری

عدلیه

<hr> مترادف عدم : زوال، فقدان، فنا، لاوجود، لیس، نیستی <hr> متضاد عدم : وجود <hr> برابر پارسی : نابودی، نبود، نیستی، نِیستی

مترادف عدم : زوال، فقدان، فنا، لاوجود، لیس، نیستی متضاد عدم : وجود برابر پارسی : نابودی، نبود، نیستی، نِیستی

عدم

<hr> برابر پارسی : بهشت

عدن

<hr> مترادف عده : تعداد، شمار، شماره، باند، جمع، جمعیت، حزب، گروه، ایام حیض <hr> برابر پارسی : گروه، دسته، جرگه

مترادف عده : تعداد، شمار، شماره، باند، جمع، جمعیت، حزب، گروه، ایام حیض برابر پارسی : گروه، دسته، جرگه

عده

<hr> مترادف عدو : بدخواه، خصم، دشمن، مخالف، معاند، منازع <hr> متضاد عدو : حبیب، دوست <hr> برابر پارسی : دشمن، بدخواه، کینه ور

مترادف عدو : بدخواه، خصم، دشمن، مخالف، معاند، منازع متضاد عدو : حبیب، دوست برابر پارسی : دشمن، بدخواه، کینه ور

عدو

عدوان

<hr> مترادف عدوانی : خصمانه، عداوت آمیز، قهرآلود، قهرآمیز <hr> متضاد عدوانی : دوستانه

مترادف عدوانی : خصمانه، عداوت آمیز، قهرآلود، قهرآمیز متضاد عدوانی : دوستانه

عدوانی

عدوبند

<hr> مترادف عدول : اعراض، انصراف، بازگشت، برگشت، تغییرعقیده، اجحاف، تخطی، عادلان، صالحان

مترادف عدول : اعراض، انصراف، بازگشت، برگشت، تغییرعقیده، اجحاف، تخطی، عادلان، صالحان

عدول

عدومال

عدوی

<hr> مترادف عدید : بسیار، بی شمار، زیاد، عدیده، کثیر، شماره <hr> متضاد عدید : معدود

مترادف عدید : بسیار، بی شمار، زیاد، عدیده، کثیر، شماره متضاد عدید : معدود

عدید

<hr> مترادف عدیده : بسیار، زیاد، عدید، فراوان، کثیر، متعدد، وافر <hr> متضاد عدیده : قلیل <hr> برابر پارسی : پرشمار

مترادف عدیده : بسیار، زیاد، عدید، فراوان، کثیر، متعدد، وافر متضاد عدیده : قلیل برابر پارسی : پرشمار

عدیده

<hr> مترادف عدیل : جفت، قرین، لنگه، مانند، مثل، نظیر، همتا

مترادف عدیل : جفت، قرین، لنگه، مانند، مثل، نظیر، همتا

عدیل

عدیم

عدیم النظیر

<hr> مترادف عذاب : آزار، اذیت، تعب، رنج، زجر، زحمت، ستوهی، سختی، شدت، شکنجه، صدمه، عقوبت، عنا، محنت، وبال <hr> برابر پارسی : آزار، رنج، شکنجه

مترادف عذاب : آزار، اذیت، تعب، رنج، زجر، زحمت، ستوهی، سختی، شدت، شکنجه، صدمه، عقوبت، عنا، محنت، وبال برابر پارسی : آزار، رنج، شکنجه

عذاب

<hr> مترادف عذار : چهر، چهره، رخ، رخسار، روی، سیما، عارض، گونه، وجه

مترادف عذار : چهر، چهره، رخ، رخسار، روی، سیما، عارض، گونه، وجه

عذار

عذاری

عذب

<hr> مترادف عذر : پوزش، معذرت، بهانه، تعلل، دستاویز، مستمسک، حیض، قاعدگی <hr> برابر پارسی : پوزش، بهانه، دست آویز

مترادف عذر : پوزش، معذرت، بهانه، تعلل، دستاویز، مستمسک، حیض، قاعدگی برابر پارسی : پوزش، بهانه، دست آویز

واژه های حرف "ع" - فرهنگ عمید