فرهنگ عمید

عذر پذیر

عذرآور

<hr> مترادف عذرا : باکره، بتول، بکر، دختر، دوشیزه <hr> متضاد عذرا : زن

مترادف عذرا : باکره، بتول، بکر، دختر، دوشیزه متضاد عذرا : زن

عذرا

عذراور

عذرخواه

<hr> مترادف عذرخواهی : اعتذار، پوزش، پوزش خواهی، پوزش طلبی، معذرت خواهی <hr> برابر پارسی : پوزش خواستن

مترادف عذرخواهی : اعتذار، پوزش، پوزش خواهی، پوزش طلبی، معذرت خواهی برابر پارسی : پوزش خواستن

عذرخواهی

عذرنیوش

عذره

عذرپذیر

<hr> مترادف عذوبت : حلاوت، شیرینی، گوارایی، خوش گواری

مترادف عذوبت : حلاوت، شیرینی، گوارایی، خوش گواری

عذوبت

عرابی

عراده

عرار

عراضه

<hr> مترادف عراف : رمال، غیبگو، فال بین، فالگیر، کاهن

مترادف عراف : رمال، غیبگو، فال بین، فالگیر، کاهن

عراف

عرافت

<hr> برابر پارسی : اراک

عراق

عرانین

عرایس

عرایض

<hr> مترادف عرب : اعرابی، بدوی، تازی <hr> متضاد عرب : عجم <hr> برابر پارسی : تازی، تازیک

مترادف عرب : اعرابی، بدوی، تازی متضاد عرب : عجم برابر پارسی : تازی، تازیک

عرب

عربانه

<hr> مترادف عربده : جیغ وداد، داد، فریاد، فغان، گلیل، نعره، بدمستی، بدخویی، تندخویی <hr> برابر پارسی : فریاد، داد، جیغ، فغان

مترادف عربده : جیغ وداد، داد، فریاد، فغان، گلیل، نعره، بدمستی، بدخویی، تندخویی برابر پارسی : فریاد، داد، جیغ، فغان

عربده

<hr> مترادف عربده جو : ستیزه جو، مبارزطلب، بدخلق، بدخو، بدمست، نعره زن <hr> برابر پارسی : ستیزه جو، آشوبگر

مترادف عربده جو : ستیزه جو، مبارزطلب، بدخلق، بدخو، بدمست، نعره زن برابر پارسی : ستیزه جو، آشوبگر

عربده جو

عربده جویی

<hr> برابر پارسی : زبان تازیان، زبان تازی، تازی

برابر پارسی : زبان تازیان، زبان تازی، تازی

عربی

عربیت

عرج

عرجا

عرجون

<hr> مترادف عرس : عروسی، مزاوجت، نکاح <hr> متضاد عرس : طلاق

مترادف عرس : عروسی، مزاوجت، نکاح متضاد عرس : طلاق

عرس

<hr> مترادف عرش : اریکه، اورنگ، تخت، مسند، آسمان، سپهر، سایبان، سقف، پایه، رکن <hr> متضاد عرش : فرش <hr> برابر پارسی : اورنگ، اریکه، تخت، پهنه

مترادف عرش : اریکه، اورنگ، تخت، مسند، آسمان، سپهر، سایبان، سقف، پایه، رکن متضاد عرش : فرش برابر پارسی : اورنگ، اریکه، تخت، پهنه

عرش

<hr> مترادف عرشه : بالا، فراز، رو، سقف <hr> برابر پارسی : فراز کشتی

مترادف عرشه : بالا، فراز، رو، سقف برابر پارسی : فراز کشتی

عرشه

عرصات

<hr> مترادف عرصه : پهنه، جولانگاه، رزمگاه، زمینه، ساحت، صحنه، فضا، گستره، مصاف، میدان، حیاط، بیابان، صحرا <hr> برابر پارسی : پهنه، میان سرای، میدان

مترادف عرصه : پهنه، جولانگاه، رزمگاه، زمینه، ساحت، صحنه، فضا، گستره، مصاف، میدان، حیاط، بیابان، صحرا برابر پارسی : پهنه، میان سرای، میدان

عرصه

<hr> مترادف عرض : آبرو، اعتبار، جاه، حیثیت، شرف، قدر، ناموس، ذات، گوهر، نفس | پهنا، پهنه، بیان، حرف، سخن، گفتار، گفته، شرح، وصف <hr> متضاد عرض : درازا، درازی، طول <hr> برابر پارسی : درازای، پهنا

مترادف عرض : آبرو، اعتبار، جاه، حیثیت، شرف، قدر، ناموس، ذات، گوهر، نفس | پهنا، پهنه، بیان، حرف، سخن، گفتار، گفته، شرح، وصف متضاد عرض : درازا، درازی، طول برابر پارسی : درازای، پهنا

عرض

<hr> مترادف عرضه : ارائه، نمایش، نمود، نشان دادن، نمودن، اظهار، بیان، پیشنهاد، تقدیم، تقدیمی، هدیه | توانایی، قدرت، قوت، قوه، شایستگی، قابلیت، لیاقت، جرئت، شهامت، کارآیی <hr> برابر پارسی : هویدا، کاردانی، شایستگی، جُربزه، پیشنهاد، نمایش، چیرگی، رونمایی، نشان دادن

مترادف عرضه : ارائه، نمایش، نمود، نشان دادن، نمودن، اظهار، بیان، پیشنهاد، تقدیم، تقدیمی، هدیه | توانایی، قدرت، قوت، قوه، شایستگی، قابلیت، لیاقت، جرئت، شهامت، کارآیی برابر پارسی : هویدا، کاردانی، شایستگی، جُربزه، پیشنهاد، نمایش، چیرگی، رونمایی، نشان دادن

عرضه

عرضگاه

<hr> برابر پارسی : اَراَر

عرعر

<hr> مترادف عرف : تداول، رسم، سنت، عادت، قانون، معروفیت <hr> متضاد عرف : شرع <hr> برابر پارسی : روش همگانی، روال، شناخته، پذیرفته

مترادف عرف : تداول، رسم، سنت، عادت، قانون، معروفیت متضاد عرف : شرع برابر پارسی : روش همگانی، روال، شناخته، پذیرفته

عرف

عرفا

<hr> مترادف عرفان : تصوف، الهیات، حکمت، شناخت، علم، معرفت <hr> برابر پارسی : یزدانشناسی

مترادف عرفان : تصوف، الهیات، حکمت، شناخت، علم، معرفت برابر پارسی : یزدانشناسی

عرفان

عرفه

<hr> مترادف عرق : رگ، نایژه، بیخ، ریشه، نژاد، آبرو، حمیت | مشروب، خوی، شیره، عصاره <hr> برابر پارسی : می، باده، تن خیس، آبدانه، تَرتنی

مترادف عرق : رگ، نایژه، بیخ، ریشه، نژاد، آبرو، حمیت | مشروب، خوی، شیره، عصاره برابر پارسی : می، باده، تن خیس، آبدانه، تَرتنی

عرق

عرق النسا

عرق جوش

<hr> مترادف عرق خور : باده خوار، باده نوش، شرابخوار، مشروب خور، میخواره، میگسار

مترادف عرق خور : باده خوار، باده نوش، شرابخوار، مشروب خور، میخواره، میگسار

واژه های حرف "ع" - فرهنگ عمید