فرهنگ عمید

عواصم

<hr> برابر پارسی : مهربانیها، مهربانی، مهر

برابر پارسی : مهربانیها، مهربانی، مهر

عواطف

عوافی

<hr> برابر پارسی : پیامدها

عواقب

عواقر

عواقیل

<hr> مترادف عوالم : عالم ها، حالات، کیفیات

مترادف عوالم : عالم ها، حالات، کیفیات

عوالم

عوالی

<hr> مترادف عوام : بی سواد، توده، خلق، عامی، عوام الناس، مردم <hr> متضاد عوام : خواص <hr> برابر پارسی : مردمان

مترادف عوام : بی سواد، توده، خلق، عامی، عوام الناس، مردم متضاد عوام : خواص برابر پارسی : مردمان

عوام

عوام الناس

<hr> برابر پارسی : مردم فریب

برابر پارسی : مردم فریب

عوام فریب

<hr> برابر پارسی : دست اندرکاران، سازه های، کارداران

برابر پارسی : دست اندرکاران، سازه های، کارداران

عوامل

عوان

<hr> مترادف عواید : درآمدها، عایدی ها، فواید، مداخل، منافع <hr> برابر پارسی : درآمدها

مترادف عواید : درآمدها، عایدی ها، فواید، مداخل، منافع برابر پارسی : درآمدها

عواید

<hr> مترادف عوایق : موانع، آفات، آفت ها

مترادف عوایق : موانع، آفات، آفت ها

عوایق

عوایق الدهر

<hr> مترادف عود : بازگشت، برگشت، رجعت، نکس، بربط، ساز

مترادف عود : بازگشت، برگشت، رجعت، نکس، بربط، ساز

عود

عودالصلیب

<hr> مترادف عودت : استرداد، اعاده، برگشت، مراجعت، واپس <hr> برابر پارسی : برگشت، پس فرستادن، برگرداندن

مترادف عودت : استرداد، اعاده، برگشت، مراجعت، واپس برابر پارسی : برگشت، پس فرستادن، برگرداندن

عودت

<hr> مترادف عودسوز : سپندسوز، مجمر

مترادف عودسوز : سپندسوز، مجمر

عودسوز

<hr> مترادف عور : برهنه، پتی، عریان، لخت، لوت، یک چشمی <hr> متضاد عور : مستور <hr> برابر پارسی : لخت، برهنه، تهی، بی جامه

مترادف عور : برهنه، پتی، عریان، لخت، لوت، یک چشمی متضاد عور : مستور برابر پارسی : لخت، برهنه، تهی، بی جامه

عور

عورا

عورات

<hr> برابر پارسی : شرمگاه

عورت

عورتینه

عوز

عوسج

<hr> مترادف عوض : بدل، بدیل، الش، تبدیل، تعویض، جایگزین، جانشین، دگش، مبدل، جبران، جای، پاداش، جزا، مزد <hr> برابر پارسی : جانشین، به جای، جایگزین، جابجاکردن، جابه جا، گردیده، ورت

مترادف عوض : بدل، بدیل، الش، تبدیل، تعویض، جایگزین، جانشین، دگش، مبدل، جبران، جای، پاداش، جزا، مزد برابر پارسی : جانشین، به جای، جایگزین، جابجاکردن، جابه جا، گردیده، ورت

عوض

<hr> مترادف عوعو : پارس، زوزه، واق واق

مترادف عوعو : پارس، زوزه، واق واق

عوعو

<hr> مترادف عون : کمک، نصر، یاری، یاوری، دستگیر، کمک رسان، مساعد، یار، یاور

مترادف عون : کمک، نصر، یاری، یاوری، دستگیر، کمک رسان، مساعد، یار، یاور

عون

عویل

عکاز

<hr> برابر پارسی : رُخشگَر، فرتور گر، نگاره گر

برابر پارسی : رُخشگَر، فرتور گر، نگاره گر

عکاس

عکرش

<hr> مترادف عکس : پرتره، تصویر، تمثال، شمایل، نقش، خلاف، ضد، مخالف، نقیض، وارو، وارونه <hr> برابر پارسی : فرتور، نگاره، رُخش، رخش، فَرتور

مترادف عکس : پرتره، تصویر، تمثال، شمایل، نقش، خلاف، ضد، مخالف، نقیض، وارو، وارونه برابر پارسی : فرتور، نگاره، رُخش، رخش، فَرتور

عکس

<hr> مترادف عکس العمل : پیامد، واکنش، انعکاس، بازتاب <hr> برابر پارسی : واکنش

مترادف عکس العمل : پیامد، واکنش، انعکاس، بازتاب برابر پارسی : واکنش

عکس العمل

عکس برداری

عکه

عیاب

عیاد

<hr> مترادف عیادت : بیمارپرسی <hr> برابر پارسی : دیدار، بازدید، بیمار پرسی

مترادف عیادت : بیمارپرسی برابر پارسی : دیدار، بازدید، بیمار پرسی

عیادت

عیاذ

عیاذاباللـه

عیاذابالله

<hr> مترادف عیار : تردست، تندرو، جلد، چابک، چالاک، جوانمرد، شوالیه، فتا، فتی، حرامی، دزد، راهزن، رهزن، سارق، شبرو، طرار، غارتگر، گردنه بند، تبهکار، مفسد، محیل، مکار | معیار، سنگ محک، آزمایش، آزمون، امتخان، سنجش، زرسنجی <hr> برابر پارسی : اییار، آزمون، جوانمرد، سنجش، سنجه

مترادف عیار : تردست، تندرو، جلد، چابک، چالاک، جوانمرد، شوالیه، فتا، فتی، حرامی، دزد، راهزن، رهزن، سارق، شبرو، طرار، غارتگر، گردنه بند، تبهکار، مفسد، محیل، مکار | معیار، سنگ محک، آزمایش، آزمون، امتخان، سنجش، زرسنجی برابر پارسی : اییار، آزمون، جوانمرد، سنجش، سنجه

واژه های حرف "ع" - فرهنگ عمید