فرهنگ عمید

غیبوبت

<hr> مترادف غیبگویی : پیش بینی، پیشگویی، فالگویی <hr> برابر پارسی : پیشگویی

مترادف غیبگویی : پیش بینی، پیشگویی، فالگویی برابر پارسی : پیشگویی

غیبگویی

<hr> مترادف غیبی : مختفی، مخفی، نامرئی، الهی، خدایی، لاهوتی، ملکوتی

مترادف غیبی : مختفی، مخفی، نامرئی، الهی، خدایی، لاهوتی، ملکوتی

غیبی

غیث

غیداقی

<hr> مترادف غیر : جز، سوا، مگر، دیگر، سایر، اجنبی، بیگانه، غریبه، ناآشنا، دگرگون، دیگرگون، متفاوت، مختلف، نامشابه <hr> متضاد غیر : آشنا، خودی <hr> برابر پارسی : جز، جدا از، مگر، دیگر، دیگری، نا

مترادف غیر : جز، سوا، مگر، دیگر، سایر، اجنبی، بیگانه، غریبه، ناآشنا، دگرگون، دیگرگون، متفاوت، مختلف، نامشابه متضاد غیر : آشنا، خودی برابر پارسی : جز، جدا از، مگر، دیگر، دیگری، نا

غیر

غیر هم

غیرالدهر

<hr> مترادف غیرت : تعصب، حمیت، حسد، رشک، رگ، صفت، مردانگی، مروت، ناموس پرستی

مترادف غیرت : تعصب، حمیت، حسد، رشک، رگ، صفت، مردانگی، مروت، ناموس پرستی

غیرت

غیرت افزا

<hr> مترادف غیرتمند : باحمیت، باغیرت، بامروت، متعصب، غیرتناک، غیرتی، غیور <hr> متضاد غیرتمند : بی غیرت

مترادف غیرتمند : باحمیت، باغیرت، بامروت، متعصب، غیرتناک، غیرتی، غیور متضاد غیرتمند : بی غیرت

غیرتمند

غیره

غیرها

غیرهم

غیرهما

غیریت

غیشه

غیض

غیضه

<hr> مترادف غیظ : برافروختگی، خشم، غضب، بغض، قهر <hr> برابر پارسی : خشم

مترادف غیظ : برافروختگی، خشم، غضب، بغض، قهر برابر پارسی : خشم

غیظ

غیل

غیلان

غیله

<hr> مترادف غیم : ابر، سحاب، غمام، غمامه، غیمه، غین، مزوا، مه

مترادف غیم : ابر، سحاب، غمام، غمامه، غیمه، غین، مزوا، مه

غیم

غیمناک

غین

<hr> مترادف غیه : داد، فریاد، غریو، غیو، قیه

مترادف غیه : داد، فریاد، غریو، غیو، قیه

غیه

غیهب

غیو

غیوب

غیوث

<hr> مترادف غیور : باغیرت، غیرتی، غیرتمند، متعصب، مرد

مترادف غیور : باغیرت، غیرتی، غیرتمند، متعصب، مرد

واژه های حرف "غ" - فرهنگ عمید