فرهنگ عمید

قلاچوری

قلایا

قلاید

<hr> مترادف قلب : دل، فواد، باطن خاطر، ذهن، بدل، تقلبی، شهروا، قلابی، ناسره، مرکز، میان، وسط، تقلب، تحریف <hr> برابر پارسی : دل، گِش

مترادف قلب : دل، فواد، باطن خاطر، ذهن، بدل، تقلبی، شهروا، قلابی، ناسره، مرکز، میان، وسط، تقلب، تحریف برابر پارسی : دل، گِش

قلب

قلب الاسد

قلب زن

قلب شناس

قلب کار

قلب کاری

قلب گاه

قلبه

قلبگاه

<hr> مترادف قلت : اندک، کم، کمی، معدود، نقصان <hr> متضاد قلت : کثرت <hr> برابر پارسی : کم بودن، کم شدن، کمی

مترادف قلت : اندک، کم، کمی، معدود، نقصان متضاد قلت : کثرت برابر پارسی : کم بودن، کم شدن، کمی

قلت

قلتاق

<hr> مترادف قلتبان : جاکش، دیوث، قرمساق، قواد

مترادف قلتبان : جاکش، دیوث، قرمساق، قواد

قلتبان

قلتشن

<hr> مترادف قلدر : زورگو، مستبد، قلچماق <hr> متضاد قلدر : دموکرات منش <hr> برابر پارسی : زورگو، گردن کلفت، خودسر

مترادف قلدر : زورگو، مستبد، قلچماق متضاد قلدر : دموکرات منش برابر پارسی : زورگو، گردن کلفت، خودسر

قلدر

<hr> مترادف قلزم : اقیانوس، بحر، دریا، یم <hr> متضاد قلزم : بر، خشکی

مترادف قلزم : اقیانوس، بحر، دریا، یم متضاد قلزم : بر، خشکی

قلزم

<hr> مترادف قلع : اخراج، تباهی، ریشه کن کردن، سرکوبی، سرنگونی، عزل، کندن <hr> برابر پارسی : برکندن، سرنگونی، نابودی

مترادف قلع : اخراج، تباهی، ریشه کن کردن، سرکوبی، سرنگونی، عزل، کندن برابر پارسی : برکندن، سرنگونی، نابودی

قلع

<hr> مترادف قلعه : ارگ، استحکامات، بارو، حصار، دژ، صرح، قصر، کاخ، کوت، کوشک، رخ <hr> برابر پارسی : دژ، کلات، بارو، درپُشت، درپشت، دِژ

مترادف قلعه : ارگ، استحکامات، بارو، حصار، دژ، صرح، قصر، کاخ، کوت، کوشک، رخ برابر پارسی : دژ، کلات، بارو، درپُشت، درپشت، دِژ

قلعه

قلعه بیگی

قلعه کوب

قلفه

<hr> مترادف قلق : آشفتگی، اضطراب، بیقراری، تشویش، دغدغه، وسواس | خو، داب، رمز، شیوه عمل، لم <hr> برابر پارسی : رگ خواب، خوی، شیوه

مترادف قلق : آشفتگی، اضطراب، بیقراری، تشویش، دغدغه، وسواس | خو، داب، رمز، شیوه عمل، لم برابر پارسی : رگ خواب، خوی، شیوه

قلق

قلقانه

قلقلک

قلل

<hr> مترادف قلم : خامه، کلک، نی، رقم، لول <hr> برابر پارسی : خامه، کلک، هخام

مترادف قلم : خامه، کلک، نی، رقم، لول برابر پارسی : خامه، کلک، هخام

قلم

قلم تراش

قلم دست

قلم دیده

قلم زده

قلم زن

قلم زنی

قلم مو

قلما سنگ

<hr> مترادف قلماسنگ : فلاخن، قلاب سنگ <hr> برابر پارسی : کلاسنگ، فلاخن

مترادف قلماسنگ : فلاخن، قلاب سنگ برابر پارسی : کلاسنگ، فلاخن

قلماسنگ

قلماش

قلماشی

قلمبه

قلمبه بافی

<hr> مترادف قلمداد : لحاظ، محسوب، منظور

مترادف قلمداد : لحاظ، محسوب، منظور

قلمداد

قلمدان

قلمدست

قلمدوش

<hr> مترادف قلمرو : ارض، بوم، حوزه، حیطه، خاک، خطه، سامان، سرزمین، کشور، مرز، مرزوبوم، ملک، ملکت، مملکت، ناحیه <hr> برابر پارسی : گستره

مترادف قلمرو : ارض، بوم، حوزه، حیطه، خاک، خطه، سامان، سرزمین، کشور، مرز، مرزوبوم، ملک، ملکت، مملکت، ناحیه برابر پارسی : گستره

قلمرو

<hr> مترادف قلمزن : دبیر، راقم، کاتب، محرر، منشی، نویسنده، نقاش

مترادف قلمزن : دبیر، راقم، کاتب، محرر، منشی، نویسنده، نقاش

واژه های حرف "ق" - فرهنگ عمید