فرهنگ عمید

<hr> مترادف ماهیچه : عضله، کره، مایچه

مترادف ماهیچه : عضله، کره، مایچه

ماهیچه

ماهیگیر

<hr> مترادف ماوا : پناه، پناهگاه، ملاذ، ملجا، جایگاه، سامان، محل، مقام، موضع، منزل، مسکن، وثاق <hr> برابر پارسی : آشیانه، پناهگاه، جا

مترادف ماوا : پناه، پناهگاه، ملاذ، ملجا، جایگاه، سامان، محل، مقام، موضع، منزل، مسکن، وثاق برابر پارسی : آشیانه، پناهگاه، جا

ماوا

<hr> مترادف ماورا : آن سو، پشت، فراسو، ورا <hr> برابر پارسی : فراسو، آنسو، فرا

مترادف ماورا : آن سو، پشت، فراسو، ورا برابر پارسی : فراسو، آنسو، فرا

ماورا

<hr> برابر پارسی : فرا سرشت، فراسپهر، فراگیتیانه

برابر پارسی : فرا سرشت، فراسپهر، فراگیتیانه

ماورا الطبیعه

ماوراالطبیعه

<hr> مترادف ماورد : گلاب

ماورد

<hr> مترادف ماوقع : رخداد، حادثه، رویداد، ماجرا <hr> برابر پارسی : رخداده، پیش آمده، رویداده

مترادف ماوقع : رخداد، حادثه، رویداد، ماجرا برابر پارسی : رخداده، پیش آمده، رویداده

ماوقع

مأدبه

مألف

مأمول

<hr> مترادف ماچ : بوس، بوسه

ماچ

<hr> مترادف ماچه : ماده ، ماهیچه <hr> متضاد ماچه : نر

مترادف ماچه : ماده ، ماهیچه متضاد ماچه : نر

ماچه

ماچوچه

ماژ

ماژور

ماژیک

<hr> مترادف ماکارونی : رشته، رشته فرنگی

مترادف ماکارونی : رشته، رشته فرنگی

ماکارونی

<hr> مترادف ماکت : نمونه کوچک ساختمان وتاسیسات، مدل مینیاتوری، نمونک <hr> برابر پارسی : پیش ساز، نمونک

مترادف ماکت : نمونه کوچک ساختمان وتاسیسات، مدل مینیاتوری، نمونک برابر پارسی : پیش ساز، نمونک

ماکت

<hr> مترادف ماکر : حیله گر، فریبکار، فریبنده، مکار، نیرنگ باز

مترادف ماکر : حیله گر، فریبکار، فریبنده، مکار، نیرنگ باز

ماکر

ماکروفاژ

<hr> مترادف ماکزیمم : بیشینه، حداکثر <hr> متضاد ماکزیمم : می نیمم، حداقل

مترادف ماکزیمم : بیشینه، حداکثر متضاد ماکزیمم : می نیمم، حداقل

ماکزیمم

<hr> مترادف ماکل : خوراک، غذا، طعام، خوردنی | خوراکها، غذاها، اطعمه، طعام ها <hr> متضاد ماکل : اشربه، نوشیدنی | اشربه

مترادف ماکل : خوراک، غذا، طعام، خوردنی | خوراکها، غذاها، اطعمه، طعام ها متضاد ماکل : اشربه، نوشیدنی | اشربه

ماکل

ماکو

<hr> مترادف ماکول : خوراکی، خوردنی، قابل خوردن <hr> متضاد ماکول : مشروب، اشربه، نوشیدنی، آشامیدنی، قابل نوشیدن <hr> برابر پارسی : ( مأکول ) خوردنی

مترادف ماکول : خوراکی، خوردنی، قابل خوردن متضاد ماکول : مشروب، اشربه، نوشیدنی، آشامیدنی، قابل نوشیدن برابر پارسی : ( مأکول ) خوردنی

ماکول

<hr> مترادف ماکیان : مرغ وخروس، دجاج، مرغان خانگی

مترادف ماکیان : مرغ وخروس، دجاج، مرغان خانگی

ماکیان

ماکیاولیسم

ماگنولیا

مایتحلل

مایتعلق به

مایج

<hr> مترادف مایحتاج : اثاث، ملزومات، مایلزم، ضروریات، نیازمندی ها، دربایست، دربایسته <hr> برابر پارسی : نیازمندی، خواسته، نیازمندیها، نیازها

مترادف مایحتاج : اثاث، ملزومات، مایلزم، ضروریات، نیازمندی ها، دربایست، دربایسته برابر پارسی : نیازمندی، خواسته، نیازمندیها، نیازها

مایحتاج

<hr> مترادف مایع : آبدار، آبکی، آبگونه، رقیق، روان، سیال، محلول <hr> متضاد مایع : جامد <hr> برابر پارسی : آبگون، آبسان، آبگونه، مایه

مترادف مایع : آبدار، آبکی، آبگونه، رقیق، روان، سیال، محلول متضاد مایع : جامد برابر پارسی : آبگون، آبسان، آبگونه، مایه

مایع

مایعرف

<hr> مترادف مایل : خمیده، کج، کژ، متمایل، مورب ، خواهان، راغب، شایق، طالب، علاقه مند، مشتاق <hr> متضاد مایل : مستقیم، نافر <hr> برابر پارسی : گراینده، گرای

مترادف مایل : خمیده، کج، کژ، متمایل، مورب ، خواهان، راغب، شایق، طالب، علاقه مند، مشتاق متضاد مایل : مستقیم، نافر برابر پارسی : گراینده، گرای

مایل

مایلزم

<hr> مترادف مایملک : دارایی، مال، مال ومنال، هست ونیست، هستی <hr> برابر پارسی : داشته ها، دارایی

مترادف مایملک : دارایی، مال، مال ومنال، هست ونیست، هستی برابر پارسی : داشته ها، دارایی

مایملک

مایندر

<hr> مترادف مایه : آلت، ابزار، ادات، افزار، اساس، اصل، جرثومه، سرچشمه، ماده، دانش، سواد، معلومات، بضاعت، پول، سرمایه، وسیله، باعث، علت، ملاک، هیولی، فحوا، مضمون، اندازه، قدر، مقدار، تخمیرگر، تخمیرکننده، واکسن <hr> برابر پارسی : ماده

مترادف مایه : آلت، ابزار، ادات، افزار، اساس، اصل، جرثومه، سرچشمه، ماده، دانش، سواد، معلومات، بضاعت، پول، سرمایه، وسیله، باعث، علت، ملاک، هیولی، فحوا، مضمون، اندازه، قدر، مقدار، تخمیرگر، تخمیرکننده، واکسن برابر پارسی : ماده

مایه

<hr> مترادف مایه دار : پرمایه، غلیظ، پررنگ، توانگر، ثروتمند، باسواد، بامعلومات <hr> متضاد مایه دار : کم مایه

مترادف مایه دار : پرمایه، غلیظ، پررنگ، توانگر، ثروتمند، باسواد، بامعلومات متضاد مایه دار : کم مایه

مایه دار

مایه زنی

<hr> مترادف مایه ور : پرمایه، پولدار، ثروتمند، غنی، دارا، پرارزش، پربها، ارزشمند، باارزش، گران بها، باشکوه، پرجلال، شکوهمند، مجلل، بزرگوار، محتشم، گران مایه

مترادف مایه ور : پرمایه، پولدار، ثروتمند، غنی، دارا، پرارزش، پربها، ارزشمند، باارزش، گران بها، باشکوه، پرجلال، شکوهمند، مجلل، بزرگوار، محتشم، گران مایه

مایه ور

<hr> مترادف مایه کوبی : تلقیح، واکسیناسیون

مترادف مایه کوبی : تلقیح، واکسیناسیون

مایه کوبی

<hr> مترادف مایو : لباس شنا

مایو

<hr> مترادف مایوس : بی امید، دلسرد، محروم، ناامید، ناکام، نومید، وازده <hr> متضاد مایوس : امیدوار <hr> برابر پارسی : دلسرد، سرخورده، ناامید، نومید، واخورده

مترادف مایوس : بی امید، دلسرد، محروم، ناامید، ناکام، نومید، وازده متضاد مایوس : امیدوار برابر پارسی : دلسرد، سرخورده، ناامید، نومید، واخورده

مایوس

مایچه

مباثت

<hr> مترادف مباح : جایز، حلال، روا <hr> متضاد مباح : مکروه <hr> برابر پارسی : روا، شایست، انجام پذیر، سزاوار

مترادف مباح : جایز، حلال، روا متضاد مباح : مکروه برابر پارسی : روا، شایست، انجام پذیر، سزاوار

واژه های حرف "م" - فرهنگ عمید