فرهنگ عمید

وسد

<hr> مترادف وسط : بین، حاق، مابین، میان، میانه، مرکز، قلب، بحبوحه <hr> برابر پارسی : میان، میانگاه، میانه، میانی

مترادف وسط : بین، حاق، مابین، میان، میانه، مرکز، قلب، بحبوحه برابر پارسی : میان، میانگاه، میانه، میانی

وسط

<hr> برابر پارسی : میانین، میانگین

برابر پارسی : میانین، میانگین

وسطی

<hr> مترادف وسع : استطاعت، تمول، دارایی، نوانگری، تاب، توان، توانایی، طاقت، قوت، نا، اقتدار، قدرت، گنجایش <hr> برابر پارسی : توانایی، توانگری، فراخی

مترادف وسع : استطاعت، تمول، دارایی، نوانگری، تاب، توان، توانایی، طاقت، قوت، نا، اقتدار، قدرت، گنجایش برابر پارسی : توانایی، توانگری، فراخی

وسع

<hr> مترادف وسعت : سعه، ظرفیت، فراخنا، فراخی، گسترش، گشادگی، گشادی، گنجایش، بسط، توسعه <hr> متضاد وسعت : تنگی، ضیق <hr> برابر پارسی : پهنه، پهنا، فراخی، گستردگی، گسترش، گستره

مترادف وسعت : سعه، ظرفیت، فراخنا، فراخی، گسترش، گشادگی، گشادی، گنجایش، بسط، توسعه متضاد وسعت : تنگی، ضیق برابر پارسی : پهنه، پهنا، فراخی، گستردگی، گسترش، گستره

وسعت

وسق

وسم

وسمه

وسن

<hr> مترادف وسنی : هم شو، هوو

مترادف وسنی : هم شو، هوو

وسنی

وسه

<hr> مترادف وسواس : تردید، دودل، دودلی، شبهه، شک، قلق، مالیخولیا، وسوسه، هاجس <hr> برابر پارسی : دودلی، بدگمانی

مترادف وسواس : تردید، دودل، دودلی، شبهه، شک، قلق، مالیخولیا، وسوسه، هاجس برابر پارسی : دودلی، بدگمانی

وسواس

<hr> مترادف وسوسه : اغوا، انگیزش، بداندیشی، تحریص، تحریک، تلقین، وسواس <hr> برابر پارسی : بداندیشی، دیوکامگی

مترادف وسوسه : اغوا، انگیزش، بداندیشی، تحریص، تحریک، تلقین، وسواس برابر پارسی : بداندیشی، دیوکامگی

وسوسه

وسوسه انگیز

وسوسه مند

<hr> مترادف وسوسه گر : اغواگر، محرک، وسوسه انگیز

مترادف وسوسه گر : اغواگر، محرک، وسوسه انگیز

وسوسه گر

وسیط

<hr> مترادف وسیع : پهن، جادار، عریض، فراخ، فضادار، گشاد، گشاده، واسع، گسترده، ممتد، مبسوط <hr> متضاد وسیع : تنگ <hr> برابر پارسی : دامنگیر، فراخ، گسترده

مترادف وسیع : پهن، جادار، عریض، فراخ، فضادار، گشاد، گشاده، واسع، گسترده، ممتد، مبسوط متضاد وسیع : تنگ برابر پارسی : دامنگیر، فراخ، گسترده

وسیع

<hr> مترادف وسیله : باعث، سبب، علت، محرک، دست آویز، آلت، ابزار، اسباب، تدبیر، چاره، طریقه <hr> برابر پارسی : ابزار، افزار، دست آویز، دست آوی، دستاویز، کارمایه

مترادف وسیله : باعث، سبب، علت، محرک، دست آویز، آلت، ابزار، اسباب، تدبیر، چاره، طریقه برابر پارسی : ابزار، افزار، دست آویز، دست آوی، دستاویز، کارمایه

وسیله

<hr> مترادف وسیله ساز : چاره ساز، چاره گر، سبب ساز <hr> متضاد وسیله ساز : سبب سوز

مترادف وسیله ساز : چاره ساز، چاره گر، سبب ساز متضاد وسیله ساز : سبب سوز

وسیله ساز

<hr> مترادف وسیم : پریچهر، پریرخ، خوبرو، خوشگل، زیبارو، زیبا، قشنگ، مهرخ، مه لقا، چشم نواز، خوش منظر <hr> متضاد وسیم : بدلقا

مترادف وسیم : پریچهر، پریرخ، خوبرو، خوشگل، زیبارو، زیبا، قشنگ، مهرخ، مه لقا، چشم نواز، خوش منظر متضاد وسیم : بدلقا

واژه های حرف "و" - فرهنگ عمید