فرهنگ عمید

<hr> مترادف پشک : پشکل، سرگین، قرعه

مترادف پشک : پشکل، سرگین، قرعه

پشک

پشکال

پشکل

پشکله

پشکلیدن

پشکم

<hr> مترادف پشیز : اندک، پاپاسی، پشیزه، پول خرد، پول سیاه، دینار، شاهی، عباسی، غاز، فلس، قاز، مبلغ ناچیز

مترادف پشیز : اندک، پاپاسی، پشیزه، پول خرد، پول سیاه، دینار، شاهی، عباسی، غاز، فلس، قاز، مبلغ ناچیز

پشیز

<hr> مترادف پشیزه : پشیز، پولک، فلس، صحیفه، ورقه

مترادف پشیزه : پشیز، پولک، فلس، صحیفه، ورقه

پشیزه

پشیم

<hr> مترادف پشیمان : تائب، متاسف، متلهف، منفعل، نادم

مترادف پشیمان : تائب، متاسف، متلهف، منفعل، نادم

پشیمان

<hr> مترادف پشیمانی : افسوس، انابت، انفعال، تاسف، توبه، حسرت، دریغ، لهف، ندامت

مترادف پشیمانی : افسوس، انابت، انفعال، تاسف، توبه، حسرت، دریغ، لهف، ندامت

پشیمانی

پغاز

پغنه

<hr> مترادف پف : آماس، باد، متورم، ورم، آماه، پفو، دم، فوت، نفحه، نفخ

مترادف پف : آماس، باد، متورم، ورم، آماه، پفو، دم، فوت، نفحه، نفخ

پف

پف الود

پف نم

پف کرده

پفالود

پفج

<hr> مترادف پفو : پف، فوت

پفو

پفک

پفکی

پفیدن

پفیده

پفیدگی

<hr> مترادف پفیوز : احمق، نادان، بی غیرت، قرمساق، بی حمیت، بی درد، بی رگ

مترادف پفیوز : احمق، نادان، بی غیرت، قرمساق، بی حمیت، بی درد، بی رگ

پفیوز

<hr> مترادف پل : جسر، خدک، قنطره

مترادف پل : جسر، خدک، قنطره

پل

پل کش

پلاتونیسم

<hr> برابر پارسی : سپید زر، اسپین زر

برابر پارسی : سپید زر، اسپین زر

پلاتین

پلاتینوئید

پلارک

پلاریزاسیون

<hr> مترادف پلاس : زیرانداز، فراش، گلیم، مفرش، سرگردان، ویلان

مترادف پلاس : زیرانداز، فراش، گلیم، مفرش، سرگردان، ویلان

پلاس

پلاس گر

پلاس گری

پلاساندن

<hr> برابر پارسی : ریخت پذیر، تینگه

برابر پارسی : ریخت پذیر، تینگه

پلاستیک

<hr> برابر پارسی : خونآبه

پلاسما

پلاسک

پلاسیدن

<hr> مترادف پلاسیده : پژمرده، چروک، له، لهیده، لاغر

مترادف پلاسیده : پژمرده، چروک، له، لهیده، لاغر

واژه های حرف "پ" - فرهنگ عمید