فرهنگ عمید

<hr> مترادف چربش : پیه، چربی، روغن، رجحان، فزونی، برتری، تفوق، غلبه، چیرگی

مترادف چربش : پیه، چربی، روغن، رجحان، فزونی، برتری، تفوق، غلبه، چیرگی

چربش

چربنده

چربه

چربو

چربوز

چربک

<hr> مترادف چربی : پیه، دنبه، شهله، دهن، روغن، زیت، چربه، سرشیر، قیماق ، ملایمت، نرمی <hr> متضاد چربی : گوشت

مترادف چربی : پیه، دنبه، شهله، دهن، روغن، زیت، چربه، سرشیر، قیماق ، ملایمت، نرمی متضاد چربی : گوشت

چربی

<hr> مترادف چربیدن : افزون شدن، زیاده شدن، سنگین تر شدن، فزونی یافتن، چیره شدن، چیرگی یافتن، غالب شدن، غلبه یافتن، برتری داشتن، برتری یافتن، رجحان داشتن، سر بودن، سر شدن

مترادف چربیدن : افزون شدن، زیاده شدن، سنگین تر شدن، فزونی یافتن، چیره شدن، چیرگی یافتن، غالب شدن، غلبه یافتن، برتری داشتن، برتری یافتن، رجحان داشتن، سر بودن، سر شدن

چربیدن

<hr> مترادف چرت : بیراه، چرند، حرف مفت، مزخرف، مهمل، یاوه، سخن بیهوده | پینکی، بیدار و خواب، خواب سبک، نوم، قنیم خواب، هجوع، چرتک

مترادف چرت : بیراه، چرند، حرف مفت، مزخرف، مهمل، یاوه، سخن بیهوده | پینکی، بیدار و خواب، خواب سبک، نوم، قنیم خواب، هجوع، چرتک

چرت

<hr> مترادف چرتکه : چتکه، شمارشگر، حسابگر <hr> برابر پارسی : اُشمار

مترادف چرتکه : چتکه، شمارشگر، حسابگر برابر پارسی : اُشمار

چرتکه

چرتی

<hr> مترادف چرخ : آسمان، فلک، گردون، گردونه، چرخه، حلقه، دایره، گرد، دوچرخه، دور، گردش، چرخشت، معصر، چرخاب، چرخ آب، طاق، طاق ایوان، دستگاه پنبه ریسی، دستگاه دوخت، ماشین دوخت، تیرکمان، کمان، حرکت دورانی، چرغ، صقر

مترادف چرخ : آسمان، فلک، گردون، گردونه، چرخه، حلقه، دایره، گرد، دوچرخه، دور، گردش، چرخشت، معصر، چرخاب، چرخ آب، طاق، طاق ایوان، دستگاه پنبه ریسی، دستگاه دوخت، ماشین دوخت، تیرکمان، کمان، حرکت دورانی، چرغ، صقر

چرخ

<hr> مترادف چرخ ‏انداز : تیرانداز، کماندار، کمانگیر، چرخچی، کمانگر

مترادف چرخ ‏انداز : تیرانداز، کماندار، کمانگیر، چرخچی، کمانگر

چرخ انداز

چرخ باد

چرخ ریسک

چرخ ریسی

چرخ زنان

چرخ وش

چرخ کار

چرخ کاری

چرخ گردان

<hr> مترادف چرخاب : آسیا، آسیاب، چرخ آب کشی، گرداب

مترادف چرخاب : آسیا، آسیاب، چرخ آب کشی، گرداب

چرخاب

<hr> مترادف چرخان : چرخنده، دوار، گردان

مترادف چرخان : چرخنده، دوار، گردان

چرخان

<hr> مترادف چرخاندن : به حرکت درآوردن، به دور خود گرداندن، وادار به چرخیدن کردن، چرخانیدن، چرخ دادن، به جریان انداختن، اداره کردن، کنترل کردن، مهار کردن

مترادف چرخاندن : به حرکت درآوردن، به دور خود گرداندن، وادار به چرخیدن کردن، چرخانیدن، چرخ دادن، به جریان انداختن، اداره کردن، کنترل کردن، مهار کردن

چرخاندن

چرخاننده

چرخزنان

چرخشت

چرخله

چرخنده

<hr> مترادف چرخه : تناوب، دور، سیر، سیکل، چرخ، گردونه، کلاف نخ

مترادف چرخه : تناوب، دور، سیر، سیکل، چرخ، گردونه، کلاف نخ

چرخه

چرخوک

چرخچی

چرخچی باشی

چرخی

<hr> مترادف چرخیدن : حرکت دورانی داشتن، چرخ خوردن، چرخ زدن، دور خودگردیدن، گردیدن، گشتن، پیچیدن، اداره شدن، پرسه زدن، این سو و آن سو رفتن، جریان داشتن، تکرار شدن

مترادف چرخیدن : حرکت دورانی داشتن، چرخ خوردن، چرخ زدن، دور خودگردیدن، گردیدن، گشتن، پیچیدن، اداره شدن، پرسه زدن، این سو و آن سو رفتن، جریان داشتن، تکرار شدن

چرخیدن

چرد

<hr> مترادف چرده : رنگ، فام، لون، رنگ چهره، رنگ پوست

مترادف چرده : رنگ، فام، لون، رنگ چهره، رنگ پوست

چرده

چرز

<hr> مترادف چرس : بنگ، حشیش | چراگاه، مرتع، بند، حبس، زندان، آزار، اذیت، شکنجه، نیازدرویشان، متاع گدایی

مترادف چرس : بنگ، حشیش | چراگاه، مرتع، بند، حبس، زندان، آزار، اذیت، شکنجه، نیازدرویشان، متاع گدایی

چرس

چرسدان

چرش

چرغ

چرغند

چرغول

<hr> مترادف چرم : ادیم، پوست، تیماج، پوست دباغی شده

مترادف چرم : ادیم، پوست، تیماج، پوست دباغی شده

واژه های حرف "چ" - فرهنگ عمید