فرهنگ عمید

<hr> مترادف چرمه : اسب، اسب سفید

مترادف چرمه : اسب، اسب سفید

چرمه

چرمک

چرمگر

چرمی

<hr> مترادف چرند : بی ربط، بی معنی، بیهوده، پوچ، چرت، لاطائل، مزخرف، مهمل، نامربوط، یاوه

مترادف چرند : بی ربط، بی معنی، بیهوده، پوچ، چرت، لاطائل، مزخرف، مهمل، نامربوط، یاوه

چرند

چرند و پرند

<hr> مترادف چرنده : علف خوار، علف خور

مترادف چرنده : علف خوار، علف خور

چرنده

چرندو

چرندوپرند

چرنگ

چرنگیدن

چروند

چرونده

چرونس

<hr> مترادف چروک : چین، شکن، شکنج، کرس

مترادف چروک : چین، شکن، شکنج، کرس

چروک

<hr> مترادف چروکیدن : چروک خوردن، چین وچروک دار شدن، ناصاف شدن، بی اتو شدن <hr> متضاد چروکیدن : صاف شدن، اتودار شدن

مترادف چروکیدن : چروک خوردن، چین وچروک دار شدن، ناصاف شدن، بی اتو شدن متضاد چروکیدن : صاف شدن، اتودار شدن

چروکیدن

<hr> مترادف چروکیده : چروک خورده، چین وچروک دار، ناصاف، بی اتو <hr> متضاد چروکیده : صاف، اتودار، اتوکشیده

مترادف چروکیده : چروک خورده، چین وچروک دار، ناصاف، بی اتو متضاد چروکیده : صاف، اتودار، اتوکشیده

چروکیده

چرویدن

چرویده

<hr> مترادف چرچر : سورچرانی، خوش گذرانی، عیش ونوش

مترادف چرچر : سورچرانی، خوش گذرانی، عیش ونوش

چرچر

چرچی

<hr> مترادف چرک : آلوده، پلشت، کثیف، پلید، نجس ، چرکین، ریم، خون فضله، قذرات، کثافت، لکه، وسخ، جراحت، جرم، عفونت، شوخناک <hr> متضاد چرک : تمیز

مترادف چرک : آلوده، پلشت، کثیف، پلید، نجس ، چرکین، ریم، خون فضله، قذرات، کثافت، لکه، وسخ، جراحت، جرم، عفونت، شوخناک متضاد چرک : تمیز

چرک

چرک آلود

<hr> مترادف چرک الود : ( چرک آلود ) آلوده، چرکناک، چرکی، چرکین، کثیف <hr> متضاد چرک الود : ( چرک آلود ) نظیف

مترادف چرک الود : ( چرک آلود ) آلوده، چرکناک، چرکی، چرکین، کثیف متضاد چرک الود : ( چرک آلود ) نظیف

چرک الود

چرکاب

<hr> مترادف چرکتاب : تیره، تیره رنگ، سیاه لباس، پارچه

مترادف چرکتاب : تیره، تیره رنگ، سیاه لباس، پارچه

چرکتاب

چرکن

<hr> مترادف چرکناک : آلوده، چرک آلود، چرک دار، چرکین، کثیف

مترادف چرکناک : آلوده، چرک آلود، چرک دار، چرکین، کثیف

چرکناک

<hr> مترادف چرکین : آلوده، پلشت، پلید، چرک، چرک آلود، ریم آلود، شوخگن، کثیف، ناپاک، نجس <hr> متضاد چرکین : پاکیزه، تمیز

مترادف چرکین : آلوده، پلشت، پلید، چرک، چرک آلود، ریم آلود، شوخگن، کثیف، ناپاک، نجس متضاد چرکین : پاکیزه، تمیز

چرکین

<hr> مترادف چریدن : چرا کردن، علف چری کردن، علف خوردن، پلکیدن، ول گشتن، پرسه زدن

مترادف چریدن : چرا کردن، علف چری کردن، علف خوردن، پلکیدن، ول گشتن، پرسه زدن

چریدن

چریدن گاه

چریدنی

چریش

چرینه

<hr> مترادف چریک : پارتیزان، رزمنده، میلیشیا، جنگ جوی داوطلب، نیروی نظامی غیررسمی، حشر، لشکر نامنظم

مترادف چریک : پارتیزان، رزمنده، میلیشیا، جنگ جوی داوطلب، نیروی نظامی غیررسمی، حشر، لشکر نامنظم

چریک

چز

چزد

چزده

چزغ

چزک

<hr> مترادف چسان : چه جور، چطور، چگونه، به چه نحو

مترادف چسان : چه جور، چطور، چگونه، به چه نحو

چسان

<hr> مترادف چسب : سریش، سریشم، موادچسبنده

مترادف چسب : سریش، سریشم، موادچسبنده

چسب

چسبان

<hr> مترادف چسباندن : متصل کردن، وصل کردن، پیوند زدن، چسبانیدن

مترادف چسباندن : متصل کردن، وصل کردن، پیوند زدن، چسبانیدن

واژه های حرف "چ" - فرهنگ عمید