فرهنگ عمید

<hr> مترادف کسالت : بیماری، درد، عارضه، مرض، ناخوشی، نقاهت <hr> متضاد کسالت : سلامت <hr> برابر پارسی : رنجوری، ناخوشی، بیماری

مترادف کسالت : بیماری، درد، عارضه، مرض، ناخوشی، نقاهت متضاد کسالت : سلامت برابر پارسی : رنجوری، ناخوشی، بیماری

کسالت

کسالت آور

<hr> مترادف کسالت اور : ( کسالت آور ) کسالت بار، کسالت زا، ملالت بار، ملال انگیز، ممل

مترادف کسالت اور : ( کسالت آور ) کسالت بار، کسالت زا، ملالت بار، ملال انگیز، ممل

کسالت اور

<hr> مترادف کسب : احراز، استحصال، اکتساب، تحصیل، حصول، دستیابی، اشتغال، پیشه، حرفه، شغل، کار، مکسب، رزق جویی <hr> برابر پارسی : پیشه وری، درآمد، سوداگری

مترادف کسب : احراز، استحصال، اکتساب، تحصیل، حصول، دستیابی، اشتغال، پیشه، حرفه، شغل، کار، مکسب، رزق جویی برابر پارسی : پیشه وری، درآمد، سوداگری

کسب

<hr> برابر پارسی : پیشه وران، سوداگران، پیله وران

برابر پارسی : پیشه وران، سوداگران، پیله وران

کسبه

کستر

کستل

کستن

کسته

کستی

کستیمه

<hr> مترادف کسر : برخه، خرده، تقلیل، کاهش، نقصان، تفریق، کم، منها، خرد کردن، شکست، شکستن <hr> برابر پارسی : برخه، کاهش، کم، بخش، برداشتها

مترادف کسر : برخه، خرده، تقلیل، کاهش، نقصان، تفریق، کم، منها، خرد کردن، شکست، شکستن برابر پارسی : برخه، کاهش، کم، بخش، برداشتها

کسر

<hr> مترادف کسره : زبر، شکسته <hr> برابر پارسی : زیرنشان، زیرواگ

مترادف کسره : زبر، شکسته برابر پارسی : زیرنشان، زیرواگ

کسره

کسروی

<hr> برابر پارسی : خسرو پرویز، خسرو

برابر پارسی : خسرو پرویز، خسرو

کسری

کسف

<hr> مترادف کسل : بی حال، خسته، فرسوده، دردمند، مریض، ناخوش، تنبل، سست، کاهل، ناتوان <hr> برابر پارسی : رنجور، ناتوان، دلتنگ

مترادف کسل : بی حال، خسته، فرسوده، دردمند، مریض، ناخوش، تنبل، سست، کاهل، ناتوان برابر پارسی : رنجور، ناتوان، دلتنگ

کسل

کسلان

کسمه

کسندر

کسنک

کسنی

<hr> مترادف کسوت : پوشاک، جامه، رخت، زی، قبا، لباس، ملبوس <hr> برابر پارسی : جامه، پوشش، رخت، پوشاک

مترادف کسوت : پوشاک، جامه، رخت، زی، قبا، لباس، ملبوس برابر پارسی : جامه، پوشش، رخت، پوشاک

کسوت

کسور

<hr> برابر پارسی : خورشید گرفتگی، خورشیدگرفتگی

برابر پارسی : خورشید گرفتگی، خورشیدگرفتگی

کسوف

کسپرج

کسک

کسکن

کسی

کسیر

کسیلا

کسیمه

<hr> مترادف کش : بیغوله، کنج، گوشه، بر، پهلو، سینه، کنار، آغوش، بغل، خوش، نیک، نیکو

مترادف کش : بیغوله، کنج، گوشه، بر، پهلو، سینه، کنار، آغوش، بغل، خوش، نیک، نیکو

کش

کش باف

کش و فش

کش وفش

کش کشان

<hr> برابر پارسی : پرده گشاینده

برابر پارسی : پرده گشاینده

کشاف

کشاله

کشان

کشاندن

کشاننده

کشانی

<hr> مترادف کشاورز : برزگر، برزیگر، حارث، دهقان، زارع، زراعت پیشه، فلاح، کشتکار، ورزکار

مترادف کشاورز : برزگر، برزیگر، حارث، دهقان، زارع، زراعت پیشه، فلاح، کشتکار، ورزکار

کشاورز

<hr> مترادف کشاورزی : حرث، زراعت، زرع، فلاحت، کاشت، کشت

مترادف کشاورزی : حرث، زراعت، زرع، فلاحت، کاشت، کشت

کشاورزی

کشاکش

کشباف

<hr> مترادف کشت : حراثت، حرث، زراعت، زرع، کاشت، کشاورزی، کاشته، کشتن، کاشتن

مترادف کشت : حراثت، حرث، زراعت، زرع، کاشت، کشاورزی، کاشته، کشتن، کاشتن

واژه های حرف "ک" - فرهنگ عمید