فرهنگستان زبان و ادب

اثر گمشده

اثر یاخته اسیبی

اثر یتیم

اثرازمایی غذا

اثرانگشت اجزا

اثرانگشت پروتگان

<hr> مترادف اثربخش : اثردار، کارگر، کاری، موثر، مفید <hr> متضاد اثربخش : بی اثر

مترادف اثربخش : اثردار، کارگر، کاری، موثر، مفید متضاد اثربخش : بی اثر

اثربخش

اثربخشی

اثربخشی نسبی زیستی

<hr> برابر پارسی : دوازدهه

اثنی عشر

اج

اج بردار

اج قطعه

اج قطعۀ شانه

اج نوار

<hr> مترادف اجاره : استجاره، دربست، کرایه، ربح، سود، منفعت <hr> برابر پارسی : جابهای، کرایه

مترادف اجاره : استجاره، دربست، کرایه، ربح، سود، منفعت برابر پارسی : جابهای، کرایه

اجاره

اجاره باخدمه

اجاره بها

اجاره بهای چرا

اجاره بی خدمه

اجاره نامه

اجاره نامۀ زمانی

اجاره نامۀ سفری

اجاره نامۀ کشتی

اجاره کننده

اجاره کنندۀ زمانی

اجارۀ زمانی

اجارۀ سفری

اجارۀ صرفا کشتی

<hr> مترادف اجازه : اجازت، اذن، تجویز، دستور، رخصت، پروانه، تصدیق، جواز، مجوز، منشور، فتوا <hr> برابر پارسی : پروانه، روادید

مترادف اجازه : اجازت، اذن، تجویز، دستور، رخصت، پروانه، تصدیق، جواز، مجوز، منشور، فتوا برابر پارسی : پروانه، روادید

اجازه

اجازۀ تحویل

اجازۀ تقرب

<hr> مترادف اجاق : آتشگاه، تنور، دم، منقل، آل، خاندان، دوده، دودمان <hr> برابر پارسی : آتشدان، دیگپایه

مترادف اجاق : آتشگاه، تنور، دم، منقل، آل، خاندان، دوده، دودمان برابر پارسی : آتشدان، دیگپایه

اجاق

اجاق سبدی

اجاقک

<hr> مترادف اجبار : اضطرار، اکراه، الزام، جبر، زور، قسر، کره <hr> متضاد اجبار : اختیار <hr> برابر پارسی : زور، بایستگی، فرچپانی، ناگریزی، واداری، واداشتن

مترادف اجبار : اضطرار، اکراه، الزام، جبر، زور، قسر، کره متضاد اجبار : اختیار برابر پارسی : زور، بایستگی، فرچپانی، ناگریزی، واداری، واداشتن

اجبار

<hr> مترادف اجباری : اضطراری، الزامی، جبری، زورکی، زوری، قسری، قهری، اجباراً، جبراً، قهراً <hr> متضاد اجباری : اختیاری <hr> برابر پارسی : زوری، به زور، ناچاری، ناخواسته، ناگزیری

مترادف اجباری : اضطراری، الزامی، جبری، زورکی، زوری، قسری، قهری، اجباراً، جبراً، قهراً متضاد اجباری : اختیاری برابر پارسی : زوری، به زور، ناچاری، ناخواسته، ناگزیری

اجباری

<hr> مترادف اجتماع : جامعه، ازدحام، تجمع، گردهمایی، دسته، گروه، محاق <hr> متضاد اجتماع : تفرق، تفرقه <hr> برابر پارسی : انجمن، گرد آمدن، هازمان، همایش، همبودگاه، هنجمن

مترادف اجتماع : جامعه، ازدحام، تجمع، گردهمایی، دسته، گروه، محاق متضاد اجتماع : تفرق، تفرقه برابر پارسی : انجمن، گرد آمدن، هازمان، همایش، همبودگاه، هنجمن

واژه های حرف "ا" - فرهنگستان زبان و ادب