فرهنگستان زبان و ادب

خزانۀ یاده

خزش

خزش اولیه

خزش برگشتی

خزش ثانویه

خزش حالت پایا

خزش راه

خزش ریل

خزش زمین ساختی

خزش سطحی

خزش گذرا

خزش گستره

خزش گیر

خزشگاه پسار

خزنده برافشانی

خزندگان

خزه تباران

خس خس

خسارت لغو

<hr> مترادف خستگی : جراحت، ریش، زخم، کوفتگی، درماندگی، فرسودگی، ملالت

مترادف خستگی : جراحت، ریش، زخم، کوفتگی، درماندگی، فرسودگی، ملالت

خستگی

خستگی اصطکاکی

خستگی اکوستیکی

خستگی دی الکتریک

خستگی فلز

خستگی گرمایی

<hr> مترادف خسوف : ماه گرفتگی، پنهان شدن، ناپدید شدن، فرو رفتن <hr> متضاد خسوف : کسوف <hr> برابر پارسی : ماه گرفتگی

مترادف خسوف : ماه گرفتگی، پنهان شدن، ناپدید شدن، فرو رفتن متضاد خسوف : کسوف برابر پارسی : ماه گرفتگی

خسوف

خشته

<hr> مترادف خشم : برآشفتگی، برافروختگی، تاو، تغیر، تندخویی، سخط، طیره، عصبانیت، عصبیت، غضب، غیظ، قهر <hr> متضاد خشم : مهر

مترادف خشم : برآشفتگی، برافروختگی، تاو، تغیر، تندخویی، سخط، طیره، عصبانیت، عصبیت، غضب، غیظ، قهر متضاد خشم : مهر

خشم

خشم انفجاری

خشم درمانی مهاری

خشم درون ریز

خشن برگ

خشونت جنسیتی

<hr> مترادف خشک : پژمرده، زرد، بی طراوت ، بی آب، بی نم، کویر، برهوت ، یبس، یابس ، بی روح، بی عاطفه، سرد، متعصب، مقرراتی، غیرقابل انعطاف، انعطاف ناپذیر، نرمش ناپذیر <hr> متضاد خشک : تر، باطراوت، خرم، شاداب، مرطوب، نوشکفته، آبدار، انعطاف پذیر

مترادف خشک : پژمرده، زرد، بی طراوت ، بی آب، بی نم، کویر، برهوت ، یبس، یابس ، بی روح، بی عاطفه، سرد، متعصب، مقرراتی، غیرقابل انعطاف، انعطاف ناپذیر، نرمش ناپذیر متضاد خشک : تر، باطراوت، خرم، شاداب، مرطوب، نوشکفته، آبدار، انعطاف پذیر

خشک

خشک افشاند

خشک افشانی

خشک ایند

خشک باد

خشک بوم

خشک تماسی

خشک سنباده خور

<hr> مترادف خشک شدن : بی آب شدن، خشکیدن، بی طراوت شدن، رطوبت از دست دادن، بی نم شدن، قطع شدن ترشح و، بی سبزه و گیاه شدن، برهوت شدن، کرخت شدن، بی حس شدن، بی حرکت شدن، بی تحرک شدن، منجمد شدن، یخ زدن، سخت شدن، سفت شدن

مترادف خشک شدن : بی آب شدن، خشکیدن، بی طراوت شدن، رطوبت از دست دادن، بی نم شدن، قطع شدن ترشح و، بی سبزه و گیاه شدن، برهوت شدن، کرخت شدن، بی حس شدن، بی حرکت شدن، بی تحرک شدن، منجمد شدن، یخ زدن، سخت شدن، سفت شدن

خشک شدن

خشک شده

خشک عمقی

خشک چشمی

خشک ژل

خشک کامل

<hr> مترادف خشک کردن : خشکاندن، خشکانیدن، رطوبت زدایی کردن، نم زدایی کردن ، کرخت کردن، بی حس کردن، پژمرده کردن، بی سبزه و گیاه کردن <hr> متضاد خشک کردن : مرطوب کردن

مترادف خشک کردن : خشکاندن، خشکانیدن، رطوبت زدایی کردن، نم زدایی کردن ، کرخت کردن، بی حس کردن، پژمرده کردن، بی سبزه و گیاه کردن متضاد خشک کردن : مرطوب کردن

خشک کردن

واژه های حرف "خ" - فرهنگستان زبان و ادب