واژه نامه بختیاریکا

تقسیم کننده

تقش

تقشت

<hr> مترادف تقلا : اهتمام، تلاش، جهد، زحمت، سعی، کوشش، مجاهدت ، غلت، غلتیدن <hr> متضاد تقلا : اهمال، تکاهل <hr> برابر پارسی : تلاش، دست و پازدن

مترادف تقلا : اهتمام، تلاش، جهد، زحمت، سعی، کوشش، مجاهدت ، غلت، غلتیدن متضاد تقلا : اهمال، تکاهل برابر پارسی : تلاش، دست و پازدن

تقلا

<hr> مترادف تقلا کردن : تلاش کردن، زحمت کشیدن، سعی کردن، کوشش کردن، تک ودو کردن، دست وپا زدن، کوشیدن، تکاپو کردن ، دست و پا زدن، غلت زدن، غلتیدن <hr> متضاد تقلا کردن : سستی کردن

مترادف تقلا کردن : تلاش کردن، زحمت کشیدن، سعی کردن، کوشش کردن، تک ودو کردن، دست وپا زدن، کوشیدن، تکاپو کردن ، دست و پا زدن، غلت زدن، غلتیدن متضاد تقلا کردن : سستی کردن

تقلا کردن

تقله

تقولی

تقک

<hr> مترادف تقی : پرهیزگار، باتقوا، تقواپیشه، متقی، پرواپیشه، خداترس <hr> متضاد تقی : بی تقوا

مترادف تقی : پرهیزگار، باتقوا، تقواپیشه، متقی، پرواپیشه، خداترس متضاد تقی : بی تقوا

تقی

تقی عبدلاهی

<hr> مترادف تل : پشته، تپه، رش، نجد ، انبار، خرمن، توده، انباشتگی، امرد، مزلف <hr> متضاد تل : هامون <hr> برابر پارسی : پشته، تپه، خاک انبوه، انبوه

مترادف تل : پشته، تپه، رش، نجد ، انبار، خرمن، توده، انباشتگی، امرد، مزلف متضاد تل : هامون برابر پارسی : پشته، تپه، خاک انبوه، انبوه

تل

تل امبار

تل انبار

تل بر کردن

تل بهمن

تل تل

تل جار

تل خدا کو

تل دادن

تل درو

تل ره

تل متلو

تل و تل

تل پیسه

تل پیل

تل چک

تل گریدن

تلا پشت

تلارستن

<hr> مترادف تلاش : اهتمام، تقلا، تکاپو، جدیت، جهد، سعی، فعالیت، کوشش، مجاهدت، مساعی <hr> متضاد تلاش : تن آسانی، تنبلی <hr> برابر پارسی : کوشش

مترادف تلاش : اهتمام، تقلا، تکاپو، جدیت، جهد، سعی، فعالیت، کوشش، مجاهدت، مساعی متضاد تلاش : تن آسانی، تنبلی برابر پارسی : کوشش

تلاش

تلاش بی ثمر

تلاش بیهوده

تلاش بیهوده کردن

تلاش نکردن

<hr> مترادف تلاش کردن : کوشیدن، جدیت به خرج دادن، کوشش کردن، سعی کردن

مترادف تلاش کردن : کوشیدن، جدیت به خرج دادن، کوشش کردن، سعی کردن

تلاش کردن

<hr> مترادف تلاشگر : فعال، ساعی، پرتلاش، زحمت کش، پرکار

مترادف تلاشگر : فعال، ساعی، پرتلاش، زحمت کش، پرکار

تلاشگر

<hr> مترادف تلالو : برق، تابش، جلا، جلوه، درخشش، درخشندگی، زرق وبرق، فروزش، فروغ لمعان، برق زدن، درخشیدن <hr> برابر پارسی : درخشش، درخشندگی

مترادف تلالو : برق، تابش، جلا، جلوه، درخشش، درخشندگی، زرق وبرق، فروزش، فروغ لمعان، برق زدن، درخشیدن برابر پارسی : درخشش، درخشندگی

تلالو

تلاور

تلاپه

<hr> مترادف تلخ : زننده، ناخوش، ناخوشایند، ناگوار ، مر ، حزین، غمناک، غمگین، اخمو، بداخلاق، عبوس، باده، شراب، می <hr> متضاد تلخ : خوش، گوارا، پرحلاوت، شیرین

مترادف تلخ : زننده، ناخوش، ناخوشایند، ناگوار ، مر ، حزین، غمناک، غمگین، اخمو، بداخلاق، عبوس، باده، شراب، می متضاد تلخ : خوش، گوارا، پرحلاوت، شیرین

تلخ

<hr> مترادف تلف : اتلاف، پامال، پایمال، تباه، حیف ومیل، فنا، مردن، منهدم، ضایع، نابود، نیست، هدر، هلاک، نابود شدن، نیست شدن، تباه شدن، هلاک گردانیدن <hr> برابر پارسی : تباه، نفله، نیست

مترادف تلف : اتلاف، پامال، پایمال، تباه، حیف ومیل، فنا، مردن، منهدم، ضایع، نابود، نیست، هدر، هلاک، نابود شدن، نیست شدن، تباه شدن، هلاک گردانیدن برابر پارسی : تباه، نفله، نیست

واژه های حرف "ت" - واژه نامه بختیاریکا