واژه نامه بختیاریکا

سرحرف

<hr> مترادف سرخ : آل، حمرا، قرمز، گلرنگ، گلگون، لاله گون ، کمونیست <hr> متضاد سرخ : سبز

مترادف سرخ : آل، حمرا، قرمز، گلرنگ، گلگون، لاله گون ، کمونیست متضاد سرخ : سبز

سرخ

سرخ روی

سرخ مویه

<hr> مترادف سرخ کردن : به رنگ سرخ درآوردن، تفت دادن، برشته کردن

مترادف سرخ کردن : به رنگ سرخ درآوردن، تفت دادن، برشته کردن

سرخ کردن

سرخ کوه

<hr> مترادف سرخر : مخل، مزاحم، مصدع، مترسک

مترادف سرخر : مخل، مزاحم، مصدع، مترسک

سرخر

سرخم

سرخو

سرخچه

<hr> مترادف سرد : بارد، خنک، یخ ، بی روح، خشک، بی میل، سردمزاج ، بی احساس، بی عاطفه، بی تحرک، ناپویا، بی مزه، گرانجان، نچسب، نگد، بیگانه خو <hr> متضاد سرد : گرم، مشتاق

مترادف سرد : بارد، خنک، یخ ، بی روح، خشک، بی میل، سردمزاج ، بی احساس، بی عاطفه، بی تحرک، ناپویا، بی مزه، گرانجان، نچسب، نگد، بیگانه خو متضاد سرد : گرم، مشتاق

سرد

سرد سول

<hr> مترادف سرد کردن : بی میل کردن، وازده کردن، دل زده کردن، خنک کردن، گرمازدایی کردن

مترادف سرد کردن : بی میل کردن، وازده کردن، دل زده کردن، خنک کردن، گرمازدایی کردن

سرد کردن

<hr> مترادف سردار : اسپهبد، امیرالجیش، باشلیق، باشی، پیشوا، رئیس، ژنرال، سالار، سپاهبد، سرخیل، سردسته، سرور، فرمانده <hr> متضاد سردار : سرباز

مترادف سردار : اسپهبد، امیرالجیش، باشلیق، باشی، پیشوا، رئیس، ژنرال، سالار، سپاهبد، سرخیل، سردسته، سرور، فرمانده متضاد سردار : سرباز

سردار

سردار خونی

<hr> مترادف سرداری : امیرالجیشی، سالاری، سپهسالاری، فرماندهی، لباس مردانه بلند <hr> متضاد سرداری : سربازی

مترادف سرداری : امیرالجیشی، سالاری، سپهسالاری، فرماندهی، لباس مردانه بلند متضاد سرداری : سربازی

سرداری

سردخانه

سردر

سردر گم بودن

<hr> مترادف سردرگم : حیران، حیرت زده، گیج، سرگردان، کلافه، متحیر، سرگم، سراسیمه، مضطرب، مشوش، درهم برهم، آشفته، بی نظم، به هم پیچیده، مردد، دودل

مترادف سردرگم : حیران، حیرت زده، گیج، سرگردان، کلافه، متحیر، سرگم، سراسیمه، مضطرب، مشوش، درهم برهم، آشفته، بی نظم، به هم پیچیده، مردد، دودل

سردرگم

سردست

<hr> مترادف سردسته : باشی، رئیس، سرجنبان، سردار، سرکرده، سرگروه، سلسله جنبان، عمید

مترادف سردسته : باشی، رئیس، سرجنبان، سردار، سرکرده، سرگروه، سلسله جنبان، عمید

سردسته

<hr> مترادف سردستی : گذرا، مجمل، حاضری، ماحضر، عجولانه، آسان، رایگان، کم، ناچیز، مختصر، دم دست، دم دستی، چوب دستی

مترادف سردستی : گذرا، مجمل، حاضری، ماحضر، عجولانه، آسان، رایگان، کم، ناچیز، مختصر، دم دست، دم دستی، چوب دستی

سردستی

<hr> مترادف سردسیر : سرحد، ییلاق <hr> متضاد سردسیر : قشلاق، گرمسیر

مترادف سردسیر : سرحد، ییلاق متضاد سردسیر : قشلاق، گرمسیر

سردسیر

سرده

سرده کردن

سردکننده

سردیک

سرر

سررفتن شیر

سرزبان داشتن

<hr> مترادف سرزده : بغتت

سرزده

سرزرد

<hr> مترادف سرزمین : ارض، اقلیم، بوم، خطه، دیار، زمین، قلمرو، کشور، مرزوبوم، ملک، مملکت، ناحیه

مترادف سرزمین : ارض، اقلیم، بوم، خطه، دیار، زمین، قلمرو، کشور، مرزوبوم، ملک، مملکت، ناحیه

سرزمین

سرزمین سرخ

سرزمین سنگلاخ

سرزمین صاف که رمه می تواند از ان عبور کند

سرزمین های پست

<hr> مترادف سرزنده : بانشاط، دل به نشاط، زنده دل، سرحال، سرخوش ، سرحلقه، سرخیل، سردسته، سلسله جنبان <hr> متضاد سرزنده : افسرده، بی دل و دماغ، پکر، گرفته، دلمرده

مترادف سرزنده : بانشاط، دل به نشاط، زنده دل، سرحال، سرخوش ، سرحلقه، سرخیل، سردسته، سلسله جنبان متضاد سرزنده : افسرده، بی دل و دماغ، پکر، گرفته، دلمرده

واژه های حرف "س" - واژه نامه بختیاریکا