واژه نامه بختیاریکا

شاشیدن

<hr> مترادف شاعر : تصنیف سرا، چامه سرا، چکامه سرا، شعرگو، ناظم، آگاه، داننده، شعورمند <hr> برابر پارسی : سراینده، چامه سرا، چکامه سرا، چامه گو

مترادف شاعر : تصنیف سرا، چامه سرا، چکامه سرا، شعرگو، ناظم، آگاه، داننده، شعورمند برابر پارسی : سراینده، چامه سرا، چکامه سرا، چامه گو

شاعر

<hr> برابر پارسی : کاردار، کارمند، پیشه ور

برابر پارسی : کاردار، کارمند، پیشه ور

شاغل

شاقول

<hr> مترادف شال : کمربند، میان بند، بالاپوش

مترادف شال : کمربند، میان بند، بالاپوش

شال

شال بند

شال و قوا

شال و قوا کردن

شالو

<hr> مترادف شالوده : اساس، بنیاد، بنیان، پایه، پی، شالده، قاعده، اصل، زمینه، مبنا، واده

مترادف شالوده : اساس، بنیاد، بنیان، پایه، پی، شالده، قاعده، اصل، زمینه، مبنا، واده

شالوده

<hr> مترادف شام : شامگاه، شب، عشا، فلق، لیل، غذای شب <hr> متضاد شام : بامداد

مترادف شام : شامگاه، شب، عشا، فلق، لیل، غذای شب متضاد شام : بامداد

شام

شامصیری

شامل شدن

<hr> مترادف شامگاهان : شامگاه، لیل <hr> متضاد شامگاهان : صبحگاهان، بامدادان

مترادف شامگاهان : شامگاه، لیل متضاد شامگاهان : صبحگاهان، بامدادان

شامگاهان

شامی

<hr> مترادف شان : ارج، جاه، شکوه، شوکت، عظمت، فر، قدر، کبریا، مرتبه، مقام، منزلت <hr> برابر پارسی : ( شأن ) هنجار، فره، فَر، جایگاه، پایگاه، آیین | بزرگی

مترادف شان : ارج، جاه، شکوه، شوکت، عظمت، فر، قدر، کبریا، مرتبه، مقام، منزلت برابر پارسی : ( شأن ) هنجار، فره، فَر، جایگاه، پایگاه، آیین | بزرگی

شان

شاندازی

<hr> مترادف شانس : اقبال، بخت، طالع <hr> برابر پارسی : بخت

مترادف شانس : اقبال، بخت، طالع برابر پارسی : بخت

شانس

<hr> مترادف شانسی : اتفاقی، اله بختکی، تصادفی، کشکی

مترادف شانسی : اتفاقی، اله بختکی، تصادفی، کشکی

شانسی

<hr> مترادف شانه : دوش، کت، کتف، کول، مشاط، مشط، شیار، خشاب، کرکیت، شان، کندو

مترادف شانه : دوش، کت، کتف، کول، مشاط، مشط، شیار، خشاب، کرکیت، شان، کندو

شانه

شانه به شانه

شانه قالی بافی

شانه نکرده

شانه ها

شانه و کتف

شانه کردن موهای زنان و باز کردن پیچش انها

<hr> مترادف شاه : امپراطور، امیر، پادشاه، حاکم، خدیو، سلطان، شاهنشاه، شهریار، ملک، والی <hr> متضاد شاه : رعیت

مترادف شاه : امپراطور، امیر، پادشاه، حاکم، خدیو، سلطان، شاهنشاه، شهریار، ملک، والی متضاد شاه : رعیت

شاه

شاه به دماغ بیدن

شاه قز

شاه مال بابادی

شاه مال باوادی

شاه پیری

<hr> مترادف شاهد : مثال، نمودار، نموده، نمونه، غلام، محبوب، معشوق، مغبچه، تماشاچی، حاضر، حی، گواه، ناظر، شهید <hr> متضاد شاهد : غایب <hr> برابر پارسی : گواه، انجمن، گواهی دهنده

مترادف شاهد : مثال، نمودار، نموده، نمونه، غلام، محبوب، معشوق، مغبچه، تماشاچی، حاضر، حی، گواه، ناظر، شهید متضاد شاهد : غایب برابر پارسی : گواه، انجمن، گواهی دهنده

شاهد

شاهستن

شاهه

شاهکار

شاهکار کردن

<hr> مترادف شاهین : شاهباز، عقاب، لاچین، زبانه، میله

مترادف شاهین : شاهباز، عقاب، لاچین، زبانه، میله

شاهین

شاوارس

شاوری

شاپسند

<hr> مترادف شاکر : حقگزار، سپاسگزار، شکرگزار، شکور، نمک شناس <hr> متضاد شاکر : کافر، ناسپاس <hr> برابر پارسی : چاکر، سپاسگزار، ستایشگر

مترادف شاکر : حقگزار، سپاسگزار، شکرگزار، شکور، نمک شناس متضاد شاکر : کافر، ناسپاس برابر پارسی : چاکر، سپاسگزار، ستایشگر

شاکر

<hr> مترادف شاکی : شکایتمند، عارض، گلایه مند، گله مند، متظلم، معترض <hr> برابر پارسی : گله مند، دادخواه، دادجو

مترادف شاکی : شکایتمند، عارض، گلایه مند، گله مند، متظلم، معترض برابر پارسی : گله مند، دادخواه، دادجو

شاکی

<hr> مترادف شاید : احتمالا، بلکه، گویی، محتملاً <hr> متضاد شاید : حتماً

مترادف شاید : احتمالا، بلکه، گویی، محتملاً متضاد شاید : حتماً

شاید

شایستن

<hr> مترادف شایسته : ارجمند، باقدر، باکفایت، برازنده، بسزا، پسندیده، درخور، روا، زیبنده، سزاوار، شایگان، صالح، صلاحیت دار، عزیز، فراخور، قابل، لایق، مدیر، مستحق، مستلزم، مستوجب، مقبول، مناسب، موافق، نسیب، نیکو، والا <hr> متضاد شایسته : ناشایسته

مترادف شایسته : ارجمند، باقدر، باکفایت، برازنده، بسزا، پسندیده، درخور، روا، زیبنده، سزاوار، شایگان، صالح، صلاحیت دار، عزیز، فراخور، قابل، لایق، مدیر، مستحق، مستلزم، مستوجب، مقبول، مناسب، موافق، نسیب، نیکو، والا متضاد شایسته : ناشایسته

شایسته

شایسته بودن

<hr> مترادف شایعه : خبر، شهرت، خبرپراکنی <hr> برابر پارسی : چو، چواندازی، دهانزد، رواگه ، سخن پراکنی، هو

مترادف شایعه : خبر، شهرت، خبرپراکنی برابر پارسی : چو، چواندازی، دهانزد، رواگه ، سخن پراکنی، هو

واژه های حرف "ش" - واژه نامه بختیاریکا