واژه نامه بختیاریکا

مدفوع سگ

مدفوع مسهله

مدفوع همراه با سر و صدا

<hr> برابر پارسی : دستشویی رفتن، دست به آب رساندن

برابر پارسی : دستشویی رفتن، دست به آب رساندن

مدفوع کردن

مدل موی

مدلی در ارایش مو های مردان

مدملیل

مده

<hr> مترادف مدهوش : بی حال، غش کرده، بی خویشتن، بی خود، بی هوش، محو، حیران، شگفت زده، سرگشته، مبهوت، متحیر، لایعقل <hr> برابر پارسی : بیهوش، گیج، منگ

مترادف مدهوش : بی حال، غش کرده، بی خویشتن، بی خود، بی هوش، محو، حیران، شگفت زده، سرگشته، مبهوت، متحیر، لایعقل برابر پارسی : بیهوش، گیج، منگ

مدهوش

<hr> مترادف مدور : حلقه، دایره، دایره ای شکل، گرد، مستدیر <hr> متضاد مدور : چهارگوشه، مربع <hr> برابر پارسی : گرد، چرخی | ( مدوّر ) گِرده

مترادف مدور : حلقه، دایره، دایره ای شکل، گرد، مستدیر متضاد مدور : چهارگوشه، مربع برابر پارسی : گرد، چرخی | ( مدوّر ) گِرده

مدور

مدورک

<hr> مترادف مدیر : اداره کننده، گرداننده، رئیس، سرپرست، مسئول، باکیاست، سیاس، سیاستمدار، شایسته، کاردان، مدبر <hr> متضاد مدیر : بی کیاست <hr> برابر پارسی : سرپرست، فرنشین

مترادف مدیر : اداره کننده، گرداننده، رئیس، سرپرست، مسئول، باکیاست، سیاس، سیاستمدار، شایسته، کاردان، مدبر متضاد مدیر : بی کیاست برابر پارسی : سرپرست، فرنشین

مدیر

مدیرا

مدیریت کردن

مدیسا

<hr> مترادف مر : بار، دفعه، کرت، مرتبه، حساب، شماره، شمار، مرور کردن | تلخ ، نص، سخت، شدید <hr> متضاد مر : شیرین، حلو

مترادف مر : بار، دفعه، کرت، مرتبه، حساب، شماره، شمار، مرور کردن | تلخ ، نص، سخت، شدید متضاد مر : شیرین، حلو

مر

مر به پیت اودی

مر نهادن

مر و موف

مر کردن

مراحل دباغی

<hr> مترادف مراد : آرزو، تقاضا، حاجت، خواهش، غرض، قصد، کام، مقصد، مقصود، منظور، منوی، نیت، وایه، پیر، پیشوا، رهبر، شیخ، قطب، خواسته، مطلوب <hr> برابر پارسی : خواسته، آرزو، امید، آ رمان

مترادف مراد : آرزو، تقاضا، حاجت، خواهش، غرض، قصد، کام، مقصد، مقصود، منظور، منوی، نیت، وایه، پیر، پیشوا، رهبر، شیخ، قطب، خواسته، مطلوب برابر پارسی : خواسته، آرزو، امید، آ رمان

مراد

مراد وروودن

مراد وند

مرادا

مرازه

<hr> مترادف مراسم : آداب، آیین، تشریفات، رسوم، سنن، مناسک <hr> برابر پارسی : آیین ها

مترادف مراسم : آداب، آیین، تشریفات، رسوم، سنن، مناسک برابر پارسی : آیین ها

مراسم

مراسم باسابقه

مراسم خاکسپاری

مراسم شادی و بزن و برقص

مراسم نامزدی

<hr> مترادف مرافعه : داوری، شکایت، جدال، دعوا، ستیزه، کشمکش، منازعه، نزاع، بزن بزن <hr> متضاد مرافعه : مصالحه <hr> برابر پارسی : ستیز، کشمکش، زد و خورد

مترادف مرافعه : داوری، شکایت، جدال، دعوا، ستیزه، کشمکش، منازعه، نزاع، بزن بزن متضاد مرافعه : مصالحه برابر پارسی : ستیز، کشمکش، زد و خورد

مرافعه

<hr> مترادف مراقب : پاسدار، حارس، دیده بان، دیده ور، گماشته، محافظ، مستحفظ، مهیمن، نگاهبان، نگاهدار، نگهبان، آگاه، گوش بزنگ، مترصد، متوجه، ملتفت، منتظر، مواظب، ناظر، رقیب <hr> برابر پارسی : نگهبان، پاسدار، دیده بان

مترادف مراقب : پاسدار، حارس، دیده بان، دیده ور، گماشته، محافظ، مستحفظ، مهیمن، نگاهبان، نگاهدار، نگهبان، آگاه، گوش بزنگ، مترصد، متوجه، ملتفت، منتظر، مواظب، ناظر، رقیب برابر پارسی : نگهبان، پاسدار، دیده بان

مراقب

مراقب خود بودن

مراقب خودت باش

<hr> مترادف مراقبت : پاس، ترصد، ترقب، توجه، تیمارداشت، حفاظت، دقت، دیده بانی، رعایت، محارست، مراعات، مواظبت، ناظری، نظارت، نگاهبانی، نگهداری، نیوشه، نگهبانی کردن، مواظبت کردن <hr> برابر پارسی : دیده بانی، نگهبانی، فرابینی، تیمار، نگهداری

مترادف مراقبت : پاس، ترصد، ترقب، توجه، تیمارداشت، حفاظت، دقت، دیده بانی، رعایت، محارست، مراعات، مواظبت، ناظری، نظارت، نگاهبانی، نگهداری، نیوشه، نگهبانی کردن، مواظبت کردن برابر پارسی : دیده بانی، نگهبانی، فرابینی، تیمار، نگهداری

مراقبت

مراقبت شدید کردن

<hr> مترادف مراقبت کردن : مواظبت کردن، نگهداری کردن، حفاظت کردن، حراست کردن، نگهبانی دادن

مترادف مراقبت کردن : مواظبت کردن، نگهداری کردن، حفاظت کردن، حراست کردن، نگهبانی دادن

مراقبت کردن

مرانه

<hr> مترادف مربع : چهارگوش، چهارگوشه ، مجذور <hr> متضاد مربع : سه گوش، مثلث <hr> برابر پارسی : چهارگوش

مترادف مربع : چهارگوش، چهارگوشه ، مجذور متضاد مربع : سه گوش، مثلث برابر پارسی : چهارگوش

مربع

<hr> مترادف مربی : آموزگار، اتابک، استاد، پروراننده، راهنما، لله، مدرس، معلم <hr> متضاد مربی : متعلم <hr> برابر پارسی : آموزگار، آموزنده، پروراننده، پرورنده

مترادف مربی : آموزگار، اتابک، استاد، پروراننده، راهنما، لله، مدرس، معلم متضاد مربی : متعلم برابر پارسی : آموزگار، آموزنده، پروراننده، پرورنده

مربی

مرت

مرت نهادن

مرتامل

مرتبط کننده

<hr> مترادف مرتبه : بار، پاس، دفعه، ده، کرت، مرحله، مره، درجه، شان، لیاقت، مرتبت، پایه، پایگاه، مقام، منزلت، منصب، رتبه، طبقه، قدر <hr> برابر پارسی : پایه، رده، پایگاه، جایگاه، بار

مترادف مرتبه : بار، پاس، دفعه، ده، کرت، مرحله، مره، درجه، شان، لیاقت، مرتبت، پایه، پایگاه، مقام، منزلت، منصب، رتبه، طبقه، قدر برابر پارسی : پایه، رده، پایگاه، جایگاه، بار

مرتبه

مرتع چهارپایان

<hr> مترادف مرتفع : بلند، رفیع، شاهق، بلندپایه، منیف، افراشته، برافراشته، کشیده ، کوه، کوهپایه، رفع شده، برطرف، زایل <hr> متضاد مرتفع : پست، کوتاه <hr> برابر پارسی : بلندی، بالا، فراز، سربالا، افراشته، بلند

مترادف مرتفع : بلند، رفیع، شاهق، بلندپایه، منیف، افراشته، برافراشته، کشیده ، کوه، کوهپایه، رفع شده، برطرف، زایل متضاد مرتفع : پست، کوتاه برابر پارسی : بلندی، بالا، فراز، سربالا، افراشته، بلند

واژه های حرف "م" - واژه نامه بختیاریکا