واژه نامه بختیاریکا

نر بند

نر دسته

نر ملازه نکردن

نر منجول

نر هیل

نر گوسفندان

<hr> مترادف نرخ : ارج، ارزش، بها، قیمت، مظنه

مترادف نرخ : ارج، ارزش، بها، قیمت، مظنه

نرخ

نرشت

<hr> مترادف نرم : رقیق، سست، سلس، شل، لین، آرام، آهسته، صاف، صیقلی، هموار، پودر، خلیق، ملایم ، تند، زبر، زمخت، ناصاف، تندخو <hr> متضاد نرم : استوار، جامد، سفت، محکم

مترادف نرم : رقیق، سست، سلس، شل، لین، آرام، آهسته، صاف، صیقلی، هموار، پودر، خلیق، ملایم ، تند، زبر، زمخت، ناصاف، تندخو متضاد نرم : استوار، جامد، سفت، محکم

نرم

نرم اردن

نرم خو بودن

<hr> مترادف نرم خویی : مرافقت، ملایمت، ملایم طبعی، نازک مزاجی <hr> متضاد نرم خویی : تندخویی

مترادف نرم خویی : مرافقت، ملایمت، ملایم طبعی، نازک مزاجی متضاد نرم خویی : تندخویی

نرم خویی

نرم قلیچ

نرم کردن

<hr> مترادف نرمال : طبیعی، عادی، معمولی <hr> برابر پارسی : هنجار، بهنجار، به هنجار

مترادف نرمال : طبیعی، عادی، معمولی برابر پارسی : هنجار، بهنجار، به هنجار

نرمال

نرمه

نرمه ریز

نرمی زیر ساق پا

نرمی لاله گوش

نرمیش

نرمیش ول کنو

نرمیش گریدن

نرمیش یا بزکوهی

نرنده

نرنیدن

نره

نرهر به رمه

نروک

نرپ

<hr> مترادف نرک : نازا، نروک، نر، خشن، زمخت، بی بر، بی ثمر

مترادف نرک : نازا، نروک، نر، خشن، زمخت، بی بر، بی ثمر

نرک

<hr> مترادف نری : ذکر، رجولیت

مترادف نری : ذکر، رجولیت

نری

نریمه رسته

<hr> مترادف نرینه : مذکر، نر <hr> متضاد نرینه : زن، ماده، مادینه، مونث

مترادف نرینه : مذکر، نر متضاد نرینه : زن، ماده، مادینه، مونث

نرینه

نریو

<hr> مترادف نزاع : آشوب، اختلاف، پرخاش، تنازع، جدال، دعوا، زدوخورد، ستیزه، کشمکش، مجادله، مرافعه، مشاجره، معارضه، منازعه <hr> متضاد نزاع : صلح <hr> برابر پارسی : کشمکش، درگیری، زدوخورد، ستیز، ستیزه

مترادف نزاع : آشوب، اختلاف، پرخاش، تنازع، جدال، دعوا، زدوخورد، ستیزه، کشمکش، مجادله، مرافعه، مشاجره، معارضه، منازعه متضاد نزاع : صلح برابر پارسی : کشمکش، درگیری، زدوخورد، ستیز، ستیزه

نزاع

نزاع کردن

<hr> مترادف نزدیک : پهلو، جنب، حوالی، کنار، هم جوار، حدود، قریب، قریب الوقوع، مقارن، پیش، نزد، خویش، خویشاوند، قوم، مقرب، محرم، مشرف، مقارن <hr> متضاد نزدیک : دور

مترادف نزدیک : پهلو، جنب، حوالی، کنار، هم جوار، حدود، قریب، قریب الوقوع، مقارن، پیش، نزد، خویش، خویشاوند، قوم، مقرب، محرم، مشرف، مقارن متضاد نزدیک : دور

نزدیک

نزدیک زا

نزدیکتر

نزدیکتر از لحاظ نسبت

نزدیکترین راه

<hr> مترادف نزدیکی : بستگی، قرابت، قرب، ولا، مجاورت، همسایگی، جماع، مجامعت، وطی <hr> متضاد نزدیکی : بیگانگی، دوری

مترادف نزدیکی : بستگی، قرابت، قرب، ولا، مجاورت، همسایگی، جماع، مجامعت، وطی متضاد نزدیکی : بیگانگی، دوری

نزدیکی

نزدیکی بیش از حد

نزگ

نسار

<hr> مترادف نسب : اصل، اولاد، تبار، تخمه، دودمان، دوده، گوهر، نژاد، نژاده، خویشاوندی، قرابت <hr> برابر پارسی : نژاد، تبار، دودمان، خویشاوندی

مترادف نسب : اصل، اولاد، تبار، تخمه، دودمان، دوده، گوهر، نژاد، نژاده، خویشاوندی، قرابت برابر پارسی : نژاد، تبار، دودمان، خویشاوندی

نسب

<hr> مترادف نسبت : انتساب، خویشاوندی، خویشی، قرابت، تناسب، رابطه، اتصال، ارتباط، پیوستگی <hr> برابر پارسی : پیوند، خویشی، درباره، بازخوانی، بستگی، بسته، خویشاوندی، در برابر، هارِفت

مترادف نسبت : انتساب، خویشاوندی، خویشی، قرابت، تناسب، رابطه، اتصال، ارتباط، پیوستگی برابر پارسی : پیوند، خویشی، درباره، بازخوانی، بستگی، بسته، خویشاوندی، در برابر، هارِفت

واژه های حرف "ن" - واژه نامه بختیاریکا