واژه نامه بختیاریکا

نفس سهده

نفس نفس زنان

نفس کش

نفسهای اخر

نفع رساندن به دیگران

<hr> مترادف نفهم : احمق، بی خرد، بی شعور، بی عقل، نادان، یابو <hr> متضاد نفهم : فهیم

مترادف نفهم : احمق، بی خرد، بی شعور، بی عقل، نادان، یابو متضاد نفهم : فهیم

نفهم

نفهمیدن

<hr> مترادف نفوذ : رخنه، رسوخ، سرایت، تاثیر، نفاذ، اعتبار، توانایی، قدرت <hr> برابر پارسی : رخنه، راه یابی، فرو روی، راه یابی، رهیافت، فروروی

مترادف نفوذ : رخنه، رسوخ، سرایت، تاثیر، نفاذ، اعتبار، توانایی، قدرت برابر پارسی : رخنه، راه یابی، فرو روی، راه یابی، رهیافت، فروروی

نفوذ

نفوذ داشتن

نفوذ سرما در پوست و استخوان

نفوذ ناپذیر

<hr> برابر پارسی : سوراخ کردن، رخنه کردن

برابر پارسی : سوراخ کردن، رخنه کردن

نفوذ کردن

نق نزیدن

<hr> مترادف نقاشی : صورتگری، مصوری، نگارگری <hr> برابر پارسی : نگارگری، نگارین

مترادف نقاشی : صورتگری، مصوری، نگارگری برابر پارسی : نگارگری، نگارین

نقاشی

نقبه دادن

<hr> برابر پارسی : سیمین

نقره ای

نقزی

<hr> مترادف نقش : پرتره، پیکره، ترسیم، تصویر، تمثال، شکل، شمایل، صورت، طرح، عکس، نگار، نگاره، اثر، رد، نشان، رل، کار، وظیفه <hr> برابر پارسی : نخش، نگار، چهره، نِگار

مترادف نقش : پرتره، پیکره، ترسیم، تصویر، تمثال، شکل، شمایل، صورت، طرح، عکس، نگار، نگاره، اثر، رد، نشان، رل، کار، وظیفه برابر پارسی : نخش، نگار، چهره، نِگار

نقش

نقش نگاری

نقشت

<hr> مترادف نقشه : اطلس، الگو، پروژه، طرح، نمودار، خیال، رای، عزم، قصد، مقصود، منوی، نظر، نیت، دسیسه، زمینه <hr> برابر پارسی : ره نامه، نگاره

مترادف نقشه : اطلس، الگو، پروژه، طرح، نمودار، خیال، رای، عزم، قصد، مقصود، منوی، نظر، نیت، دسیسه، زمینه برابر پارسی : ره نامه، نگاره

نقشه

نقشه بردار

نقشه مشترک

<hr> مترادف نقشه کش : رسام، طراح

مترادف نقشه کش : رسام، طراح

نقشه کش

نقشه کشیدن

<hr> مترادف نقص : خرابی، خرده، شایبه، صدمه، عیب، کاستی، کاهش، کمبود، کمی، نارسایی، نقصان <hr> برابر پارسی : کمبود، کاهش، کاستی، کمی

مترادف نقص : خرابی، خرده، شایبه، صدمه، عیب، کاستی، کاهش، کمبود، کمی، نارسایی، نقصان برابر پارسی : کمبود، کاهش، کاستی، کمی

نقص

<hr> برابر پارسی : چرخشگاه

نقطه عطف

<hr> مترادف نم : آغار، تر، تری، خیس، شبنم، مرطوب، نداوت، نمدار، نمناک <hr> متضاد نم : خشک

مترادف نم : آغار، تر، تری، خیس، شبنم، مرطوب، نداوت، نمدار، نمناک متضاد نم : خشک

نم

نم بر

نم خدا

نم دل

<hr> مترادف نم نم : اندک اندک، خرده خرده، ریزریز، نم نمک

مترادف نم نم : اندک اندک، خرده خرده، ریزریز، نم نمک

نم نم

نم و نیست

نماد خانواده

نماندن

نمانما

<hr> مترادف نمایان : آشکار، باهر، پدید، پدیدار، پیدا، جلوه گر، ظاهر، علنی، متجلی، محسوس، مشهود، معلوم، نمودار، واضح، هویدا <hr> متضاد نمایان : مخفی، ناپیدا

مترادف نمایان : آشکار، باهر، پدید، پدیدار، پیدا، جلوه گر، ظاهر، علنی، متجلی، محسوس، مشهود، معلوم، نمودار، واضح، هویدا متضاد نمایان : مخفی، ناپیدا

نمایان

نمایان شدن

نمایان شدن سرزده

نمایشگاه

<hr> مترادف نماینده : عامل، قایم مقام، کارگزار، مباشر، وکیل، شاخص، نمودار

مترادف نماینده : عامل، قایم مقام، کارگزار، مباشر، وکیل، شاخص، نمودار

نماینده

نمد

<hr> مترادف نمدار : رطوبت دار، مرطوب، نمسار، نمناک، نمور

مترادف نمدار : رطوبت دار، مرطوب، نمسار، نمناک، نمور

نمدار

نمراد

نمشکل

نمنا

<hr> مترادف نمناک : تر، مرطوب، نم، نم دار، نمسار

مترادف نمناک : تر، مرطوب، نم، نم دار، نمسار

واژه های حرف "ن" - واژه نامه بختیاریکا