واژه نامه بختیاریکا

<hr> مترادف پرخور : اکول، بسیارخور، پرخوار، رژد، شکمباره، شکم پرست، شکمو <hr> متضاد پرخور : کم خوراک

مترادف پرخور : اکول، بسیارخور، پرخوار، رژد، شکمباره، شکم پرست، شکمو متضاد پرخور : کم خوراک

پرخور

پرخور و شکمو

پرد

پرد کردن

<hr> مترادف پرداخت : ادا، تادیه، بازدادن، کارسازی، وام گذاری، آهار، جلا، صیقل، صیقلی، صافکاری، صاف کردن <hr> متضاد پرداخت : دریافت

مترادف پرداخت : ادا، تادیه، بازدادن، کارسازی، وام گذاری، آهار، جلا، صیقل، صیقلی، صافکاری، صاف کردن متضاد پرداخت : دریافت

پرداخت

پردرخت

<hr> مترادف پرده : پوشش، حجاب، ستر، غشا، غطاء، لایه، راه، گاه، مقام، نغمه، نوا، صحنه، نقش، تابلو، چادر، خرگاه، خیمه، اندرون، حرم، حرمسرا

مترادف پرده : پوشش، حجاب، ستر، غشا، غطاء، لایه، راه، گاه، مقام، نغمه، نوا، صحنه، نقش، تابلو، چادر، خرگاه، خیمه، اندرون، حرم، حرمسرا

پرده

پرده باکرگی زنان

پرده دل

پرده نازک

پرده چشم

پردگو

<hr> مترادف پررو : بی آزرم، بی ادب، بی حیا، بی شرم، چشم دریده، گستاخ، وقیح، جسور، مصر <hr> متضاد پررو : کمرو

مترادف پررو : بی آزرم، بی ادب، بی حیا، بی شرم، چشم دریده، گستاخ، وقیح، جسور، مصر متضاد پررو : کمرو

پررو

<hr> مترادف پرز : خمول، خواب، لیقه

مترادف پرز : خمول، خواب، لیقه

پرز

پرز و پلو

پرز گریدن

پرزنا

پرزنیدن

پرزه

پرزه پرزه

پرزهستن

<hr> مترادف پرزور : پرتوان، زورمند، قدرتمند، قوی، نیرومند، شدید <hr> متضاد پرزور : کم زور

مترادف پرزور : پرتوان، زورمند، قدرتمند، قوی، نیرومند، شدید متضاد پرزور : کم زور

پرزور

پرزوله

پرزین

پرزینستو

<hr> برابر پارسی : خورا

پرس

پرس و ارس

پرس و جو

پرس و پرس کردن

پرس و پی

<hr> مترادف پرستار : تیماردار، خادم، خادمه، خدمتکار، کنیز، ربیبه

مترادف پرستار : تیماردار، خادم، خادمه، خدمتکار، کنیز، ربیبه

پرستار

پرستاری کردن

<hr> مترادف پرستو : ابابیل، پرستوک، چلچله، خطاف

مترادف پرستو : ابابیل، پرستوک، چلچله، خطاف

پرستو

<hr> مترادف پرسش : استخبار، استطلاع، استعلام، استفسار، استفهام، اقتراح، بازجویی، بازخواست، سؤال، سراغ، مواخذه <hr> متضاد پرسش : پاسخ، جواب

مترادف پرسش : استخبار، استطلاع، استعلام، استفسار، استفهام، اقتراح، بازجویی، بازخواست، سؤال، سراغ، مواخذه متضاد پرسش : پاسخ، جواب

پرسش

پرسم

<hr> مترادف پرسه : تفرج، راه پیمایی، سیر، گردش، گشت | ختم، سوگ، عزاداری، عزا، ماتم، ماتم پرسی، بیمارپرسی، تفقد، عیادت <hr> متضاد پرسه : عیش

مترادف پرسه : تفرج، راه پیمایی، سیر، گردش، گشت | ختم، سوگ، عزاداری، عزا، ماتم، ماتم پرسی، بیمارپرسی، تفقد، عیادت متضاد پرسه : عیش

پرسه

پرسه زدن

پرسه زننده

<hr> مترادف پرش : جستن، جست، جهش، جهیدن، خیز، پرواز، طیران

مترادف پرش : جستن، جست، جهش، جهیدن، خیز، پرواز، طیران

پرش

پرش به قصد حمله و صدمه

پرش های متوالی یا بزرگ

پرش کار

پرش کردن

پرشتکو

پرطاقت

پرطاقت بودن

<hr> مترادف پرقدرت : پرقوت، توانا، توانمند، زورمند، قادر، قدرتمند، نیرومند <hr> متضاد پرقدرت : عاجز <hr> برابر پارسی : نیرومند، توانا

مترادف پرقدرت : پرقوت، توانا، توانمند، زورمند، قادر، قدرتمند، نیرومند متضاد پرقدرت : عاجز برابر پارسی : نیرومند، توانا

واژه های حرف "پ" - واژه نامه بختیاریکا