صفحه اصلی
اصطلاحات
واژه های حرف "ب" - اصطلاحات
به ساز هر کسی رقصیدن
به ساز کسی رقصیدن
به سیم اخر زدن
به شترمرغ گفتند بپر گفت شترم گفتند بار ببر گفت مرغم
به صحرای کربلا زدن
به صلابه کشیدن
به فال نیک یا بد گرفتن چیزی
به لعنت خدا نمی ارزد
به لعنت خدا نیرزیدن
به ما که رسید وا رسید
به مالت نناز که به یک شب بنده به حسنت نناز که به یک تب بنده
به مرگ گرفتن تا به تب راضی کردن
به نام من به کام تو
به نعل و به میخ زدن
به هر دری زدن یا به این در و ان در زدن
به هر سازی رقصیدن
به هر کجا که روی اسمان همین رنگ است
به هرچه نابتر یا هرچه نابدتر یا هرچه نه بدترخود خندیدن
به پای کسی یا چیزی رسیدن
به پست کسی خوردن
به چاه افتادن
به چاک زدن یا به چاک جعده زدن
به چیزی شاخ وبرگ دادن
به کس کسونش نمی دم به همه کسونش نمی دم
به کسی ابقا کردن
به کسی گفتن اینکه بالای چشمش ابروست
به کک بنده
به گرد پاش نمی رسد
به گردن گرفتن
به گوش خر یاسین خواندن
به یا با زبان بی زبانی چیزی را گفتن یا فهماندن
به یا با پای خود به جایی رفتن
به یا بر باد رفتن
به یا در یا توی لاک خود رفتن
بو بردن
بو ی حلوای کسی یا چیزی امدن یا بلند شدن
بوق سگ
بوی حلواش می امد
بچم رو گازه
بچه راکفلر
بچه زاییدم قاتق نونم باشه قاتل جونم شد
بچه شهری
بچه مثبت
بچه پاستوریزه
بکشید و خوشگلم کنید
بگذار خودم را جا کنم ان وقت ببین چه ها کنم
بگذار در کوزه ابش را بخور
بگومگو یا بگونگو کردن
بیشتر