انگلیسی به انگلیسی

barbone

barbone disease

barbour

barbour jacket

barbudian

<hr> (پرندگان) پوشپرک (هر یک از کرک های دوطرف پوشپرها یا barbs که از ساقه ی پر به دو سو گسترده اند و این پوشپرک ها خود دارای کرک هایی به نام barbicel هستند که پوشپرها را مثل بادبزن به هم وصل می کنند)، ریشک، خارکوچک، موی کوچک

(پرندگان) پوشپرک (هر یک از کرک های دوطرف پوشپرها یا barbs که از ساقه ی پر به دو سو گسترده اند و این پوشپرک ها خود دارای کرک هایی به نام barbicel هستند که پوشپرها را مثل بادبزن به هم وصل می کنند)، ریشک، خارکوچک، موی کوچک

barbule

barbwire

barca

barcap

barcarole

barcarolle

<hr> بندر بارسلون (بارسلونا ـ اسپانیا)

بندر بارسلون (بارسلونا ـ اسپانیا)

barcelona

barclays bank

barcoo

<hr> معنی : شاعر، رامشگر، شاعر و آوازخوان، زرهاسب <hr> معانی دیگر : چکامه نویس، (شعر قدیم سلت ها) نقال شعر، حماسه خوان، حماسه سرا، رامندی، چامه خوان، چکامه گر، چکامه سرا، شاعر و آوازخوان دوره گرد، (از ریشه ی عربی) زره اسب، (اسب را) زرهپوش کردن (barde هم می نویسند)، شاعر باستانی

معنی : شاعر، رامشگر، شاعر و آوازخوان، زرهاسب معانی دیگر : چکامه نویس، (شعر قدیم سلت ها) نقال شعر، حماسه خوان، حماسه سرا، رامندی، چامه خوان، چکامه گر، چکامه سرا، شاعر و آوازخوان دوره گرد، (از ریشه ی عربی) زره اسب، (اسب را) زرهپوش کردن (barde هم می نویسند)، شاعر باستانی

bard

<hr> لقب شکسپیر (که متولد شهر استراتفورد در کنار رود ایون بود)

لقب شکسپیر (که متولد شهر استراتفورد در کنار رود ایون بود)

bard of avon

barde

bardee

<hr> معنی : حماسی، مربوط به رامشگری <hr> معانی دیگر : حماسی، مربوط به رامشگری

معنی : حماسی، مربوط به رامشگری معانی دیگر : حماسی، مربوط به رامشگری

bardic

bardie

bardo

<hr> شیفته اشعار وسبک شعری شکسپیر

شیفته اشعار وسبک شعری شکسپیر

bardolater

bardolatry

<hr> شراب باردولینو (قرمز - محصول ایتالیا)

شراب باردولینو (قرمز - محصول ایتالیا)

bardolino

bardy

<hr> معنی : اشکار، عریان، لخت، عاری، ساده، اشکار کردن، برهنه کردن، عاری ساختن <hr> معانی دیگر : برهنه، لاج، لچ، عریان کردن، لخت شدن، برهنه شدن، آشکار کردن، نشان دادن، افشا کردن، افشاگری کردن، (قدیمی) زمان گذشته ی فعل: bear

معنی : اشکار، عریان، لخت، عاری، ساده، اشکار کردن، برهنه کردن، عاری ساختن معانی دیگر : برهنه، لاج، لچ، عریان کردن، لخت شدن، برهنه شدن، آشکار کردن، نشان دادن، افشا کردن، افشاگری کردن، (قدیمی) زمان گذشته ی فعل: bear

bare

bare facts

bare headedness

bare infinitive

bare necessities

bare of

bare one's head

bare one's heart

bare one's heart to someone

bare pass

bare patch

bare possibility

bare walls

<hr> معنی : بی زین <hr> معانی دیگر : (اسب سواری) بی زین، سوار اسب برهنه

معنی : بی زین معانی دیگر : (اسب سواری) بی زین، سوار اسب برهنه

bareback

<hr> معنی : بی زین <hr> معانی دیگر : سواراسب برهنه

معنی : بی زین معانی دیگر : سواراسب برهنه

barebacked

<hr> قایق یا ناوچه ی تفریحی که بدون خدمه و ناخدا کرایه داده شود

قایق یا ناوچه ی تفریحی که بدون خدمه و ناخدا کرایه داده شود

bareboat

barebone

bareboned

bared his fangs

<hr> معنی : گستاخ، بی شرم، پر رو، روباز <hr> معانی دیگر : بی حیا، وقیح، بی پروا، با صورت آشکار، روی باز، بی حجاب، بدون ریش و سبیل، آشکار، باز، گستا، بیشره، بیحیا، روگشاده

معنی : گستاخ، بی شرم، پر رو، روباز معانی دیگر : بی حیا، وقیح، بی پروا، با صورت آشکار، روی باز، بی حجاب، بدون ریش و سبیل، آشکار، باز، گستا، بیشره، بیحیا، روگشاده

واژه های حرف "b" - انگلیسی به انگلیسی