انگلیسی به انگلیسی

watery eyes

watery soup

<hr> مخفف: (خدمات شبکه ی مخابراتی گسترده) واتز

مخفف: (خدمات شبکه ی مخابراتی گسترده) واتز

wats

watson

<hr> معنی : وات، واحد اندازه گیری الکتریسیته <hr> معانی دیگر : (واحد سنجش الکتریسته) وات (یک ژول در ثانیه)، جیمز وات (مهندس اسکاتلندی)

معنی : وات، واحد اندازه گیری الکتریسیته معانی دیگر : (واحد سنجش الکتریسته) وات (یک ژول در ثانیه)، جیمز وات (مهندس اسکاتلندی)

watt

watt hour

<hr> میزان برق بر حسب وات، مقدار نیروی برق بر حسب وات

میزان برق بر حسب وات، مقدار نیروی برق بر حسب وات

wattage

<hr> معنی : ترکه، جگن، چپر، ترکه برای ساختن سبد، نردهگذاری کردن، پیچیدن، بستن <hr> معانی دیگر : (دیوار و نرده و تاق و غیره) چپر، چپری، سبدی، (انگلیس - محلی) ترکه، میله، شاخچه، توفال، (جمع) ستون یا دیرک (برای نگهداشتن سقف)، (بوقلمون و برخی جانوران) غبغب، قرمز گوشت، آویز گوشت، (برخی ماهیان) ریشک، چپر ساختن، سبدوار به هم وصل کردن، (شاخ و برگ) در هم بافتن

معنی : ترکه، جگن، چپر، ترکه برای ساختن سبد، نردهگذاری کردن، پیچیدن، بستن معانی دیگر : (دیوار و نرده و تاق و غیره) چپر، چپری، سبدی، (انگلیس - محلی) ترکه، میله، شاخچه، توفال، (جمع) ستون یا دیرک (برای نگهداشتن سقف)، (بوقلمون و برخی جانوران) غبغب، قرمز گوشت، آویز گوشت، (برخی ماهیان) ریشک، چپر ساختن، سبد

wattle

wattle and daub

<hr> چپری، چپردار، ساخته شده از شاخ و برگ به هم بافته، آویز گوشتی

چپری، چپردار، ساخته شده از شاخ و برگ به هم بافته، آویز گوشتی

wattled

wattless

<hr> دستگاه سنجش برق بر حسب وات، وات سنج

دستگاه سنجش برق بر حسب وات، وات سنج

wattmeter

<hr> اولین وا (نویسنده ی انگلیسی)

اولین وا (نویسنده ی انگلیسی)

waugh

<hr> ناله کردن، شیون کردن، زاری کردن، زوزه کشیدن، نعره زدن، نعره زدن ناله

ناله کردن، شیون کردن، زاری کردن، زوزه کشیدن، نعره زدن، نعره زدن ناله

waul

wav extension

wav file

<hr> معنی : موج، خیزاب، خیز، فر موی سر، دست تکان دادن، موجی بودن، موج زدن، تشکیل موج دادن <hr> معانی دیگر : خیزه، آبخیز، فر، جعد، تاب گیسو، چین و شکن، پیچ و تاب، حرکت، تکان، جنب، جنباندن، نوسان، اهتزاز، نوسان کردن، تکان خوردن، به اهتزاز درآمدن، پس و پیش رفتن، به نوسان درآمدن، تموج داشتن، خیزه داشتن، (با: at) دست تکان دادن، تکان دادن، پس و پیش بردن، به اهتزاز در آوردن، به نوسان در آوردن، فرفری بودن، چین و شکن داشتن، مجعد بودن، پیچ و تاب داشتن، فر زدن، مجعد کردن، (با تکان دادن دست یا پرچم و غیره) علامت دادن، اشاره کردن، هدایت کردن، (جمع - با: the) دریا، (نیروی دریایی امریکا) عضو وایوز (رجوع شود به: waves)

معنی : موج، خیزاب، خیز، فر موی سر، دست تکان دادن، موجی بودن، موج زدن، تشکیل موج دادن معانی دیگر : خیزه، آبخیز، فر، جعد، تاب گیسو، چین و شکن، پیچ و تاب، حرکت، تکان، جنب، جنباندن، نوسان، اهتزاز، نوسان کردن، تکان خوردن، به اهتزاز درآمدن، پس و پیش رفتن، به نوسان درآمدن، تموج داشتن، خیزه داشتن، (با: at) 

wave

wave a farewell

<hr> (رادیو و تلویزیون) باند موج، دسته امواج رادیو

(رادیو و تلویزیون) باند موج، دسته امواج رادیو

wave band

wave crest

wave file

<hr> (فیزیک) جبهه ی موج، سینه ی موج، جبهه امواج رادیویی

(فیزیک) جبهه ی موج، سینه ی موج، جبهه امواج رادیویی

wave front

wave function

<hr> (فیزیک) موج بر، هادی موج

(فیزیک) موج بر، هادی موج

wave guide

wave line

<hr> (شاخه ای از فیزیک که با حرکت موجی اتم و ذرات دیگر سر و کار دارد) علم مکانیک امواج، مکانیک موجی

(شاخه ای از فیزیک که با حرکت موجی اتم و ذرات دیگر سر و کار دارد) علم مکانیک امواج، مکانیک موجی

wave mechanics

wave motion

wave number

wave of immigrants

wave of nausea

wave one's hair

wave one's hand

wave surface

waved

waved a white flag

waved his arms

waveform

<hr> معنی : طول موج <hr> معانی دیگر : (عامیانه) مدار فکری، طرز تفکر، (فیزیک) طول موج

معنی : طول موج معانی دیگر : (عامیانه) مدار فکری، طرز تفکر، (فیزیک) طول موج

wavelength

<hr> موج کوچک، خیزابچه، خیزک، خیزاب کوچک

موج کوچک، خیزابچه، خیزک، خیزاب کوچک

wavelet

<hr> معنی : موجی، شبیه موج <hr> معانی دیگر : موجی، شبیه موج

معنی : موجی، شبیه موج معانی دیگر : موجی، شبیه موج

wavelike

<hr> معنی : تبصره قانون، نوسان کردن، دو دل بودن، متزلزل شدن، فتور پیدا کردن، تردید پیدا کردن <hr> معانی دیگر : اهتزاز، پس و پیش روی، تردید کردن، مردد بودن، این دست و آن دست کردن، سست شدن، (صدا و غیره) لرزیدن، (نور و غیره) سوسو زدن، (از نظر درخشش) متغیر بودن، لرزان بودن، پس و پیش رفتن، در اهتزاز بودن (flutter هم می گویند)، پرپر زنان افتادن، پیچ و تاب خوردن و افتادن

معنی : تبصره قانون، نوسان کردن، دو دل بودن، متزلزل شدن، فتور پیدا کردن، تردید پیدا کردن معانی دیگر : اهتزاز، پس و پیش روی، تردید کردن، مردد بودن، این دست و آن دست کردن، سست شدن، (صدا و غیره) لرزیدن، (نور و غیره) سوسو زدن، (از نظر درخشش) متغیر بودن، لرزان بودن، پس و پیش رفتن، در اهتزاز بودن (flutter 

waver

<hr> معنی : متزلزل کننده <hr> معانی دیگر : متزلزل کننده

معنی : متزلزل کننده معانی دیگر : متزلزل کننده

waverer

<hr> معنی : تردید، مردد

wavering

waveringly

<hr> معنی : ویو <hr> معانی دیگر : (نیروی دریایی امریکا) گردان زنان، سپاه زنان، وایوز

معنی : ویو معانی دیگر : (نیروی دریایی امریکا) گردان زنان، سپاه زنان، وایوز

واژه های حرف "w" - انگلیسی به انگلیسی