انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : خم، چرخ، پیچ، چین و شکن، روسری زنان قرون وسطی، با چارقد پوشاندن، حجاب زدن، موج دار کردن <hr> معانی دیگر : (قرون وسطی) روسری زنانه، (زنانه) شال و کلاه، (برخی راهبه ها) سرپوش، کلاه راهبه ها، مقنعه، (اسکاتلند) چین لباس، (اسکاتلند) پیچ و خم، انحنا، روسری سر کردن، مقنعه پوشیدن، (پارچه و غیره) چین دار کردن، چین دادن، موجدار کردن (مانند سطح آب)، موج زدن

معنی : خم، چرخ، پیچ، چین و شکن، روسری زنان قرون وسطی، با چارقد پوشاندن، حجاب زدن، موج دار کردن معانی دیگر : (قرون وسطی) روسری زنانه، (زنانه) شال و کلاه، (برخی راهبه ها) سرپوش، کلاه راهبه ها، مقنعه، (اسکاتلند) چین لباس، (اسکاتلند) پیچ و خم، انحنا، روسری سر کردن، مقنعه پوشیدن، (پارچه و غیره) چین دار ک

wimple

wimpy

<hr> معنی : پیروزی، غلبه، برد، فتح، غلبه کردن، فاتحشدن، غلبهیافتن بر، پیروز شدن، بردن، تحصیل کردن، بدست اوردن، تسخیر کردن، فتح کردن <hr> معانی دیگر : چیره شدن، پیش بردن، (مسابقه و غیره) اول شدن، برنده شدن، فایق شدن، رسیدن به، به دست آوردن، کسب کردن، گرفتن، جلب کردن، دست یافتن، باز یافتن، (به دین یا مسلک و غیره ی خود) در آوردن، متقاعد کردن، (به دین و مسلک بخصوصی) گرواندن، گرویدن، گرایش دادن، دل (کسی را) به دست آوردن، عشق (یا محبت کسی را) جلب کردن، به ازدواج راضی کردن، (از سنگ معدن) فلز گرفتن، (از معدن) زغالسنگ درآوردن، استخراج کردن، (رگه ی معدن را برای بهره برداری) آماده کردن، (مسابقه ی دو و غیره) مقام اول، برندگی

معنی : پیروزی، غلبه، برد، فتح، غلبه کردن، فاتحشدن، غلبهیافتن بر، پیروز شدن، بردن، تحصیل کردن، بدست اوردن، تسخیر کردن، فتح کردن معانی دیگر : چیره شدن، پیش بردن، (مسابقه و غیره) اول شدن، برنده شدن، فایق شدن، رسیدن به، به دست آوردن، کسب کردن، گرفتن، جلب کردن، دست یافتن، باز یافتن، (به دین یا مسلک و غیر

win a name for oneself

win a prize

win big at the casino

win friends

win gold

win on

win one's bread

win one's consent

<hr> به مقام و شهرت رسیدن، مقام خود را تحکیم کردن، به شهرت یا کامیابی رسیدن، موفق شدن، به مقام بلند رسیدن

به مقام و شهرت رسیدن، مقام خود را تحکیم کردن، به شهرت یا کامیابی رسیدن، موفق شدن، به مقام بلند رسیدن

win one's spurs

win out

win over

win silver

win the battle

win the cup

<hr> (نبرد یا مسابقه و غیره) بردن، چیره شدن (باختن، مغلوب شدن)

(نبرد یا مسابقه و غیره) بردن، چیره شدن (باختن، مغلوب شدن)

win the day

win the nomination

win through

winamp

<hr> معنی : لگد پرانی، لرزیدن، رمیدن، خود را عقب کشیدن، خود را لرزاندن و تکان دادن <hr> معانی دیگر : (از درد یا شرم یا ترس و غیره - معمولا همراه با قیافه درهم کشیدن) جا خوردن، یکه خوردن، (خود را) عقب کشیدن، از جا جستن، چندش گرفتن، چهره در هم کشیدن، (قیافه ی کسی) تو هم رفتن، تکان، جهش، (رنگرزی) نوار نقاله ی میان دو پاتیل (برای تسهیل حمل پشم از یک دیگ به پاتیل دیگر)، از شدت درد خودرالرزاندن و تکان دادن

معنی : لگد پرانی، لرزیدن، رمیدن، خود را عقب کشیدن، خود را لرزاندن و تکان دادن معانی دیگر : (از درد یا شرم یا ترس و غیره - معمولا همراه با قیافه درهم کشیدن) جا خوردن، یکه خوردن، (خود را) عقب کشیدن، از جا جستن، چندش گرفتن، چهره در هم کشیدن، (قیافه ی کسی) تو هم رفتن، تکان، جهش، (رنگرزی) نوار نقاله ی می

wince

wincer

<hr> (انگلیس) پارچه ی پشم، پنبه، وینست

(انگلیس) پارچه ی پشم، پنبه، وینست

winceyette

<hr> معنی : گردان، هندل، دستگیره چرخ جراثقال، استوانه تارکشی نخ، با چرخ یا دستگیره کشدن <hr> معانی دیگر : (آسیاب دستی و غیره) دسته، دستگیره، چرخ چاه، مرود، جرثقیل دستی، جرثقیل کابلی، منجنیق کوچک، وینچ، (کشتی) دوار، بالاکش، فراز بر، (با چرخ چاه یا جرثقیل و غیره) بالا کشیدن، بالا بردن یا آوردن، در بافندگی استوانه تارکشی ن، دستگیره چر&nbsp;جراثقال، پیچ هر نوع ماشین یا دستگاهی که برای کشیدن بکار رود، باچر&nbsp;یا دستگیره کشدن، دوار

معنی : گردان، هندل، دستگیره چرخ جراثقال، استوانه تارکشی نخ، با چرخ یا دستگیره کشدن معانی دیگر : (آسیاب دستی و غیره) دسته، دستگیره، چرخ چاه، مرود، جرثقیل دستی، جرثقیل کابلی، منجنیق کوچک، وینچ، (کشتی) دوار، بالاکش، فراز بر، (با چرخ چاه یا جرثقیل و غیره) بالا کشیدن، بالا بردن یا آوردن، در بافندگی استوا

winch

<hr> شهر وینچستر (در جنوب انگلیس)، (نام بازرگانی نوعی تفنگ چند تیر) تفنگ وینچستر

شهر وینچستر (در جنوب انگلیس)، (نام بازرگانی نوعی تفنگ چند تیر) تفنگ وینچستر

winchester

winchester rifle

<hr> معنی : باد، نفس، نفخ، انحناء، پیچ دان، بادخورده کردن، در معرض باد گذاردن، از نفس انداختن، انحناء یافتن، حلقه زدن، چرخاندن، از نفس افتادن، پیچاندن، پیچیدن، کوک کردن <hr> معانی دیگر : کوک شدن، گرداندن، (ریسمان یا سیم و غیره را دور خود پیچاندن) گلوله کردن، (دور چیزی) پیچیدن، کلاف کردن، حلقه کردن، مسیر پیچاپیچ داشتن ( یا طی کردن)، مارپیچ بردن یا رفتن، (در چیزی) وارد کردن، درآمیختن، در هم بافتن، (کاشانی) پنگاندن، تعبیه کردن، (معمولا با: up - با چرخ چاه یا جرثقیل و غیره) بالا کشیدن، بالا بردن، بلند کردن، چپ راست رفتن، انحنا داشتن، قوس زدن، پیچ خوردن، پیچ و خم داشتن، (دور چیزی) حلقه زدن، (برای گمراه کردن تعقیب کنندگان) از همان راه آمده بازگشتن، (رفتار یا سخن یا استدلال) رندی کردن، مغلطه کردن، دغاکاری کردن، دوز و کلک زدن، دغلکاری کردن، (چوب) تاب برداشتن، ناصاف شدن، (ساعت) عمل کوک کردن، چرخش، گردش، خمش، کژی، پیچاپیچی، (به ویژه شکار) بو، رد بو، اثر بو، (مجازی) هوا، جو، افواه، حرف چرند، اراجیف، یاوه سرایی، چرندیات، لاطایلات، بادهوا، چاخان، قمپز، مبالغه، باد و فیس، (باد) غرور، (معمولا جمع) سازهای بادی (wind instrument هم می گویند)، نوازندگان سازهای بادی، وابسته به سازهای بادی، دنبال بوی شکار رفتن، رد بو را گرفتن، تندباد، توفان، باد شکم، گاز معده، گوز، چس، ضرطه، تیز، در معرض هوا قرار دادن، در باد قرار دادن، هوا دادن، بادخور کردن، (در هوا) خشکاندن، (به ویژه اسب - برای نفس تازه کردن) استراحت دادن، (قدیمی - شاعرانه) بوق (یا شیپور) زدن، درمعر­ بادگذاردن، خسته کردن یاشدن، کوک کردن ساعت و غیره، انحنایافتن

معنی : باد، نفس، نفخ، انحناء، پیچ دان، بادخورده کردن، در معرض باد گذاردن، از نفس انداختن، انحناء یافتن، حلقه زدن، چرخاندن، از نفس افتادن، پیچاندن، پیچیدن، کوک کردن معانی دیگر : کوک شدن، گرداندن، (ریسمان یا سیم و غیره را دور خود پیچاندن) گلوله کردن، (دور چیزی) پیچیدن، کلاف کردن، حلقه کردن، مسیر پیچاپ

wind

wind a person round one's little finger

<hr> باد آورد، حمل شونده توسط باد، بادی، باداورده

باد آورد، حمل شونده توسط باد، بادی، باداورده

wind borne

<hr> (دامپزشکی) دچار آمفیزم اسبی، در مورد اسب دچار پربادی امفیزم ریوی شده، خسته

(دامپزشکی) دچار آمفیزم اسبی، در مورد اسب دچار پربادی امفیزم ریوی شده، خسته

wind broken

<hr> (هواشناسی) ضریب چایش (windchill index هم می گویند) (رجوع شود به: chill factor)

(هواشناسی) ضریب چایش (windchill index هم می گویند) (رجوع شود به: chill factor)

wind chill factor

wind cone

wind direction

<hr> 1- پایان دادن، خاتمه دادن، 2- پایان یافتن، به اتمام رسیدن 3- آرام شدن، غنودن

1- پایان دادن، خاتمه دادن، 2- پایان یافتن، به اتمام رسیدن 3- آرام شدن، غنودن

wind down

wind farm

<hr> بادسنج (anemometer هم می گویند)، بادپیما، بادنما، پرگویی، خودبینی، غرور

بادسنج (anemometer هم می گویند)، بادپیما، بادنما، پرگویی، خودبینی، غرور

wind gauge

wind generator

wind gun

<hr> (موسیقی) ساز بادی (مانند شیپور)، مزمار، الات موسیقی بادی مثل شیپور

(موسیقی) ساز بادی (مانند شیپور)، مزمار، الات موسیقی بادی مثل شیپور

wind instrument

wind instruments

wind power

<hr> (هواشناسی) جدول بادنما، نمودار وضع هوا و میزان وزش بادها و جهت انها، شقایق اگرمون

(هواشناسی) جدول بادنما، نمودار وضع هوا و میزان وزش بادها و جهت انها، شقایق اگرمون

wind rose

<hr> (تغییر ناگهانی جهت باد که برای هواپیما خطرناک است) بادکشش

(تغییر ناگهانی جهت باد که برای هواپیما خطرناک است) بادکشش

wind shear

wind ship

wind the clock

<hr> تونل باد، تونل هوا (که در آن هواپیما و غیره را آزمایش می کنند)، معبر تونل مانندی که هوا با فشارهای مختلف از ان عبور میکند برای ازمایش مقاومت قطعات مختلف هواپیماو موشک در مقابل باد

تونل باد، تونل هوا (که در آن هواپیما و غیره را آزمایش می کنند)، معبر تونل مانندی که هوا با فشارهای مختلف از ان عبور میکند برای ازمایش مقاومت قطعات مختلف هواپیماو موشک در مقابل باد

واژه های حرف "w" - انگلیسی به انگلیسی