انگلیسی به انگلیسی

<hr> معنی : خوش ایند، پیروز، با مسرت و خوشی <hr> معانی دیگر : جذاب، گیرا، تودل برو، خوش برخورد، بانمک، خوش سیما، مناسب

معنی : خوش ایند، پیروز، با مسرت و خوشی معانی دیگر : جذاب، گیرا، تودل برو، خوش برخورد، بانمک، خوش سیما، مناسب

winsome

winsomely

winsomeness

winston

winston churchill

wintel

<hr> معنی : زمستان، فصل زمستان، شتاء، زمستانی، قشلاق کردن، زمستانرا بر گذار کردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی) سال، (مجازی) دوران زوال یا افول یا سختی یا رکود، وابسته به زمستان، شتوی، زمستانه، زمستان را گذراندن، به گرمسیر رفتن، (در زمستان) خوراک و ماوا دادن یا داشتن، تغذیه کردن، خوراک دادن، به خواب زمستانی رفتن، شتا

معنی : زمستان، فصل زمستان، شتاء، زمستانی، قشلاق کردن، زمستانرا بر گذار کردن معانی دیگر : (قدیمی) سال، (مجازی) دوران زوال یا افول یا سختی یا رکود، وابسته به زمستان، شتوی، زمستانه، زمستان را گذراندن، به گرمسیر رفتن، (در زمستان) خوراک و ماوا دادن یا داشتن، تغذیه کردن، خوراک دادن، به خواب زمستانی رفتن، 

winter

<hr> کاکنج، عروسک پس پرده

winter cherry

winter clothes

winter clothing

winter collection

winter crops

winter driving

winter fashion

winter fruit

winter olympic games

<hr> (ورزش) المپیک زمستانی

winter olympics

winter session

winter sleep

<hr> انقلاب زمستانی، خوریست زمستانی، کوته روز، انقلاب زمستانی یا شتوی

انقلاب زمستانی، خوریست زمستانی، کوته روز، انقلاب زمستانی یا شتوی

winter solstice

<hr> ورزش های زمستانی، ورزش های زمستانی (مانند اسکی)

ورزش های زمستانی، ورزش های زمستانی (مانند اسکی)

winter sports

winter suit

winter vegetables

<hr> (گیاه شناسی) گالتریا (به ویژه gaultheria procumbens که خاصیت دارویی دارد)

(گیاه شناسی) گالتریا (به ویژه gaultheria procumbens که خاصیت دارویی دارد)

wintergreen

winterise

winterised

<hr> زمستانی، مناسب برای زمستان

زمستانی، مناسب برای زمستان

winterish

<hr> زمستانی شدن، بصورت زمستانی در امدن

زمستانی شدن، بصورت زمستانی در امدن

winterization

<hr> برای زمستان آماده کردن، زمستانی کردن، اماده برای زمستان شدن، خود را برای مقابله باسرمای زمستان اماده کردن

برای زمستان آماده کردن، زمستانی کردن، اماده برای زمستان شدن، خود را برای مقابله باسرمای زمستان اماده کردن

winterize

winterized

<hr> مردن یا کشتن (در اثر سرمای زمستان یا برف و یخ) زمستان کشی کردن، تلفات زمستان، سرما مرگی، سرماکشتگی، در سرمای زمستان از بین رفتن، زمستان کش

مردن یا کشتن (در اثر سرمای زمستان یا برف و یخ) زمستان کشی کردن، تلفات زمستان، سرما مرگی، سرماکشتگی، در سرمای زمستان از بین رفتن، زمستان کش

winterkill

winterkilling

<hr> رجوع شود به: wintry، زمستانی، بی نشاط

رجوع شود به: wintry، زمستانی، بی نشاط

winterly

<hr> فصل زمستان، هنگام زمستان (wintertide هم می گویند)

فصل زمستان، هنگام زمستان (wintertide هم می گویند)

wintertime

<hr> wintry زمستانی، سرد، بیمزه، مناسب زمستان

wintry زمستانی، سرد، بیمزه، مناسب زمستان

wintery

<hr> معنی : سرد، بی مزه، زمستانی، مناسب زمستان <hr> معانی دیگر : زمستانه، زمستان مانند، سرد (wintery هم می گویند)

معنی : سرد، بی مزه، زمستانی، مناسب زمستان معانی دیگر : زمستانه، زمستان مانند، سرد (wintery هم می گویند)

wintry

winxp

<hr> معنی : شرابی، شراب مانند، دارای خصوصیات شراب، دارای مزه شراب <hr> معانی دیگر : شراب مانند (از نظر رنگ و طعم و غیره)، می مانند، می گون، winey شرابی

معنی : شرابی، شراب مانند، دارای خصوصیات شراب، دارای مزه شراب معانی دیگر : شراب مانند (از نظر رنگ و طعم و غیره)، می مانند، می گون، winey شرابی

winy

winzip

<hr> معنی : از میان بردن، پاک کردن، زدودن، خشک کردن، بوسیله مالش پاک کردن <hr> معانی دیگر : (با مالیدن پارچه و غیره) پاک کردن، مالیدن، عمل مالیدن یا پاک کردن، رجوع شود به: wiper، (فیلم - تلویزیون) روبش، (قدیمی) زدن، ضربه، سیلی، (قدیمی) لغز، متلک، تمسخر

معنی : از میان بردن، پاک کردن، زدودن، خشک کردن، بوسیله مالش پاک کردن معانی دیگر : (با مالیدن پارچه و غیره) پاک کردن، مالیدن، عمل مالیدن یا پاک کردن، رجوع شود به: wiper، (فیلم - تلویزیون) روبش، (قدیمی) زدن، ضربه، سیلی، (قدیمی) لغز، متلک، تمسخر

wipe

wipe away

wipe dry

wipe off

wipe off the slate

wipe one's boots on

<hr> معنی : محو کردن، زدودن <hr> معانی دیگر : 1- (نوشته و غیره) پاک کردن، محو کردن 2- کشتن، معدوم کردن، نابود کردن، از میان برداشتن، 3- (شدیدا) شکست خوردن، ناکام شدن، زمین خوردن، (خودمانی) شکست، ناکامی، سقوط، فروافتادن

معنی : محو کردن، زدودن معانی دیگر : 1- (نوشته و غیره) پاک کردن، محو کردن 2- کشتن، معدوم کردن، نابود کردن، از میان برداشتن، 3- (شدیدا) شکست خوردن، ناکام شدن، زمین خوردن، (خودمانی) شکست، ناکامی، سقوط، فروافتادن

wipe out

wipe the floor with

<hr> معنی : پاک کردن <hr> معانی دیگر : خشکانیدن

معنی : پاک کردن معانی دیگر : خشکانیدن

واژه های حرف "w" - انگلیسی به انگلیسی