ازدی

<hr> مترادف ازدیاد : اضافه، افزایش، افزودن، تزاید، تکثیر <hr> متضاد ازدیاد : کاهش، نقصان <hr> برابر پارسی : فزونی

مترادف ازدیاد : اضافه، افزایش، افزودن، تزاید، تکثیر متضاد ازدیاد : کاهش، نقصان برابر پارسی : فزونی

ازدیاد

ازدیاد طول

ازدیان

ازر

ازرار

ازراف

ازرت

ازرد

<hr> مترادف ازردن : ( آزردن ) آزاردادن، اذیت کردن، افسردن، خستن، رنجاندن <hr> متضاد ازردن : ( آزردن ) نواختن

مترادف ازردن : ( آزردن ) آزاردادن، اذیت کردن، افسردن، خستن، رنجاندن متضاد ازردن : ( آزردن ) نواختن

ازردن

<hr> مترادف ازرده : ( آزرده ) افسرده، اندوهگین، دلتنگ، دلگیر، رنجیده، غمگین، غمناک، مجروح، مکدر، ملول، نژند <hr> متضاد ازرده : ( آزرده ) شاد

مترادف ازرده : ( آزرده ) افسرده، اندوهگین، دلتنگ، دلگیر، رنجیده، غمگین، غمناک، مجروح، مکدر، ملول، نژند متضاد ازرده : ( آزرده ) شاد

ازرده

ازرده جان

ازرده جانی

<hr> مترادف ازرده خاطر : ( آزرده خاطر ) دلخور، دلگیر، رنجیده، مکدر، ملول، نژند <hr> متضاد ازرده خاطر : ( آزرده خاطر ) راضی، شادمان <hr> برابر پارسی : ( آزرده خاطر ) دلگیر، رنجیده، دل آزرده

مترادف ازرده خاطر : ( آزرده خاطر ) دلخور، دلگیر، رنجیده، مکدر، ملول، نژند متضاد ازرده خاطر : ( آزرده خاطر ) راضی، شادمان برابر پارسی : ( آزرده خاطر ) دلگیر، رنجیده، دل آزرده

ازرده خاطر

ازرده خاطری

<hr> مترادف ازرده دل : ( آزرده دل ) حزین، دل آزرده، دلتنگ، دلگیر، غمگین، ملول <hr> متضاد ازرده دل : ( آزرده دل ) پرنشاط، زنده دل

مترادف ازرده دل : ( آزرده دل ) حزین، دل آزرده، دلتنگ، دلگیر، غمگین، ملول متضاد ازرده دل : ( آزرده دل ) پرنشاط، زنده دل

ازرده دل

ازرده دلی

ازرده پشت

ازرده پشتی

ازرده کردن

<hr> مترادف ازردگی : ( آزردگی ) افسردگی، رنجش، رنجیدگی، ملال، ملالت، نژندی

مترادف ازردگی : ( آزردگی ) افسردگی، رنجش، رنجیدگی، ملال، ملالت، نژندی

ازردگی

ازرق

ازرق فام

ازرق لباس

ازرق پوش

ازرق چشم

ازرقی

<hr> مترادف ازرم : ( آزرم ) انفعال، حجب، حیا، خجالت، خجلت، شرم، عار، ملایمت، ملاطفت، مهربانی، مهر، نرمی، تقوا، عفت، فضیلت

مترادف ازرم : ( آزرم ) انفعال، حجب، حیا، خجالت، خجلت، شرم، عار، ملایمت، ملاطفت، مهربانی، مهر، نرمی، تقوا، عفت، فضیلت

ازرم

ازرم رسیده

ازرم ناکی

ازرم گن

ازرم گنی

<hr> مترادف ازرمگین : ( آزرمگین ) باحیا، پرآزرم، خجل، شرم رو، شرمسار، شرمگین، محجوب، باتقوا، عفیف <hr> متضاد ازرمگین : ( آزرمگین ) بی حیا

مترادف ازرمگین : ( آزرمگین ) باحیا، پرآزرم، خجل، شرم رو، شرمسار، شرمگین، محجوب، باتقوا، عفیف متضاد ازرمگین : ( آزرمگین ) بی حیا

واژه های حرف "ا" - فرهنگ فارسی