باریکه 1

باریکه 2

باریکه آمیز

باریکه شکاف

باریکه شکافی

باریکه گستر

باریکۀ الکترون

باریکۀ تصویربرداری

باریکۀ رادیویی

باریکۀ مرجع

باریکۀ نوترون تک فام

باریکۀ پره ای

باریکی

<hr> مترادف باز : اسم نیز، هم، همچنین، گشاده، منبسط، گشوده، مفتوح، وا ، ازنو، دوباره، دایر، برقرار، برپا، سنقر، قوش، قلیا ، باج، باژ، خراج، جدا، روشن، منفصل، روباز، بی مانع، آزاد، فاصله دار، چا <hr> متضاد باز : بسته، اسید

مترادف باز : اسم نیز، هم، همچنین، گشاده، منبسط، گشوده، مفتوح، وا ، ازنو، دوباره، دایر، برقرار، برپا، سنقر، قوش، قلیا ، باج، باژ، خراج، جدا، روشن، منفصل، روباز، بی مانع، آزاد، فاصله دار، چا متضاد باز : بسته، اسید

باز

باز ازردن

باز استادن

باز افکندن

باز امده

باز اوریدن

باز ایستادگی

باز ایستنده

باز ایندگی

باز بازان

باز بخشیدن

باز بردن

باز تافتن

باز تفیده

باز جا دادن

باز جای امدن

باز جای بردن

باز جوی

باز جویی کردن

باز خندیدن

باز خواندن

باز خواه

باز خواهی

باز خوردن

باز خوشیدن

باز دوسانیدن

باز دیدار امدن

باز راندن

باز رساندن

باز رفته

باز رهانیدن

باز زدودن

باز زر

باز سخت

باز سفیدپر

فرهنگ فارسی

واژه های حرف "ب" - فرهنگ فارسی